جوانه های انجیر

تاریخ عکاسی:15/2/1388


مردم دو دسته اند: زیر خط مرغ، دیگری بالای خط مرغ

 

یکی از طرح های زیبا هادی حیدری که به خوبی هر چه تمام تر این معضل روزمره مردم را به تصویر کشیده است.

 

منبع:از سایت آخرین نیوز

آی میگو ، وای میگو

باز گرما

برج پنج و بوی میگو

کیچه و حوش (حیاط) و محله

خیس از شرجی دوشین.

باز میگو ،باز درگه

قایق و تراد و سماچ

جل و جالی و یخ پودر.

هرکسی از هر کجایی

چون گاچی تندو هراسان

اینجا و آنجا همه جا

پرشده ست از مردمانِ

رنگ و وارنگ.

اسکله غلغل آدم

بوی عطرو بوی سهکی

بوی پول و بوی درگه

این یکی گول ،آن یکی پخمه و هالو.

همه پیِ یک چیز واحد

میگو آن خله ی خوش رنگ

قیمتش میره بلندی

مث درهم ، مث آیفون (گوشی اپل).

جاشویی بی خواب و خسته 

چشم او سرخ ،مث پیکو(ماهی پیکو)

از دم زام شبانه

لیت و عریان

تکیه داده بر کماره

دل اوپشک

خاطرش پردرد و ناله

از گلاته ، از حساب آخر سُوم.

وای میگو ،آخ میگو

بوی تو پیچیده هرجا

سرتلگدون بوی پوسِت

توی خونه بن پاتیلت

کم ما لور،دلمان پیش تو

اما

آه و درد و حسرت و اشک

حاصل گرانی تو.

اگه مث پیشتر

چند کیلو میگو دستت بی

کاتخی اینجا و آنجا

خاله وخالو و عامو

همسایه چشماش به گونیت

سیر بودیم ما از تو.

پشت بام خانه ها سرخ

گولو  و مرخ وهمه سیر.

چون گلی خوش رنگ و رخشان

گنزها پیش تو بسیار

رطب و دمباز برحی

نزد آنان ، طعم تکرار.

آی میگو ، واخ میگو

آی میگو ،وای میگو.

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

 

 این عکس را چند سال پیش گرفتم. هوایی به شدت غبار گرفته . لنجهایی که عمرشان تمام میشود گوشه ای کنار ساحل رها میشوند و جهازی که سالها با باد و طوفان و لیمر ولچیزم وموجهای عظیم سینه سپر کرده بود اکنون با کوچکترین موجهای ساحل که قدرت چندانی ندارند ذره ذره تمام میشود.


در بخش نظرات دوست عزیزی این واگویه ی شعر گونه زیبا را گذاشته بود و حیفمان آمد که دوستان از این نوشته که درد مشترک بیشتر قشر این جامعه هیرون است بی نصیب بماند. با سپاس از دوست عزیز


گذشت آن روزکه بیست ری توم بی/ برای ساختنت گلافم حاج محمد حبیب بی

کنارحاج محمد چندتای ده گلاف /همه گرم کارو موفقط الاف

یکی شلمون تی دست ودیگری لو / می جرخیدند به دورجسم کالو

به دوران چون رسیدی شکل گرفتی/برای حمل بار قدرت گرفتی

یکی چند ماه گذشت ازاوشارت/  تنیرا برشداز چوب خشارت

تموم شد محنت استاد گلاف   /تابرای خوشگلی تو من زنم لاف

به  وقت رفتنت تی اب دریا /ذبحی کردم به رسم مذهبم نی سی  ریا

سینت با اورسید حالت خشاوی/ موج اولی خردی گسل برینوت درجا ولاوی

بردم سیت تی اسکله هرچی جاشو چرکاله بی دورت جمع واوی/ برای کسب روزی هلال وصید ماهی

برای صیدماهی رفتیم فارسی/توراه ری چلبت نشستم خوندم شعر اغاسی

شوتوپل پلت میکه بروی شواک/ من و جاشوواهم توفکرماهی پاک

طلوعصبح که وامی سا موعده/توهم اشکت میزه ومی برپدی مثل پنده

می شستم سیت سر اوحمل نه گسران /په واهک  می پختم سیت با گاز سریان

چه شد که این چنین بالا فتادی/ مثل رخشی بودی از شکل فتادی

من تو پیر گشتیم دور گشتیم /تو از دریا ومو ازاین زمونه

                                 بدیدمبیکرخوردشکستت/ تووبلاگی که خواهدشدنمونه

 

وقتی دلم برای مسلمانی مان تنگ میشود

رمضان تا چند روز دیگر از راه میرسد. همان ماهی که مبارک مینامیم. ولی اکنون چنان هم مبارک به نظر نمی رسد؛ یا اینکه نمیگذارند به نظرمان آید. وقتی که دستور میرسد که اگر کسی روزه خواری کند چنان میکنیم و چنان خود به خود رنگ میبازد این ماه مهربان سرشاز از رحمت . وقتی که میدانیم که سر سفره افطار همسایه امان برای رنگین بودن سفره اش پول نزولی از کسی میگیرد و بدتر از آن وقتی که صاحب پول نزولی برای سودش می آید و به همسایه امان میگوید که سود را میخواهم برای مراسم روضه ای که امشب برای شفای بچه ام میخواهم برگزار کنم.  دلم میگیرد از اینکه نمیگذارند صدای ملکوتی استاد را با آن ربنای روحانیش که رمضان ما ایرانی ها را رنگی دیگر بخشیده است پخش شود ؛ همان ربنایی که پیشتر مادرم سر سفره وقتی میشنید اشکی به مهمانی چشمانش میآمد و در استکانش می افتاد و تا نگاهش میکردیم با چادر چیت گلدارش آن را پاک میکرد که ندانیم که هنوز پس از سالها کوچ پدر برای او دلتنگ است ؛ و افسوس امروز اشک مادر هم ندارم جز بغضی که گلویم را میفشارد .سحر گاهان برای سحری همیشه پدر مناجات زنده نام زبیحی را برای بیداری مان میگذاشت که افسوس هردوی آنها هم پدرو هم صدای ملکوتی استاد ذبیحی را با خاطراتی مه گرفته مرور میکینیم .

دلم برای مسلمانیمان تنگ میشود وقتی که خود را مسلمان می نامیم و در چهار دیواری هایی تنگ مردانی بزرگ در آن محبوسند. دلتنگ ترمیشویم وقتی دلمان برای مسجدی تنگ میشود که کودکی هایمان را آنجا با خدای خود بدون هیچ گونه چشم داشتی سر به سجاده فرود می آوردیم ،کنون همان مسجد چنان که ظاهرش مدرن تر شده است انسانهایی میبینیم که برای ترفیع رتبه اداری خود چنان سفره دین و دین فروشی خود را گسترده اند و خود را پاک و پارسا نشان میدهند حالمان از این نفاق ودورویی به هم میخورد که این روزگارتاریک را سیاه تر از آن چه هست می بینیم. روزگار غریبی است نازنین.

شب بود ، ماه پشت پیش نخل بود

 

تاریخ عکاسی :11/4/1389

تابستون

وختی که توستونامون

با قدمای گرمش ،رو ماسه ها رچش نا(نهاد).

وقتی  که پهک  نخلا

گت وابیدن توشرجی

خمال وادن،بزرگ شدن مث ما.

اون روزای گذشته

پیروک میشن توذهنها،

دلم میگیره کم کم

مث پسیندی دلتنگ ،

تکیه میدم به دیوار

خسه و گیچ و منگم

از این که روزگارم جلدی میشه مث باد.

تاک تاک بچه هامون

رفتن پی زندگی

دوتاو سه تا واییدن

انگار که رفتن چرچر

یکیش وادن معلم،

یکی دیگش یه دکتر

یکی وضعش کروپن

جهازشن ،ناخدان

یکی دیگش تریکن،گوشه کیچه تنها،دستش تش سیگارن

همون که چند سال پیش ،سیش میگتم روماریو

ایسا اگه یه توپی،

جلوی پاش بیفته

لعنت به این  زندگی:

آخ که چه سرم اندن،

بازمیبینم که تنهان.

بازم خوبن این روزا

دلمون خشن  به تیتر

سایه خاطراتم ،

باز میشینم یه گوشه

تواین کیچه دلتنگ .

صدای آشنایی

بونگوم میده فلانی

بیو تابشیم تو مویوخ(مطبخ)

مشتک وسورو پرگو

لیمبورو بن پیاری،

تومیلاس زندگی

سی چند لحظه کوتاه

میبرتم یه جایی ،بین امروز و دیروز

............................................................

 

همینطوری یه چیزی اومد سیمون نوشتیم ،درست و خرابش با شما. دلتنگی های کیچه پشتین دیگه،قاطی پاطین.

تیتر:گذشته   مویوخ:مطبخ ،آشپزخانه    چرچر:وقتی میخواستند دوتیم ورزشی تقسیم کنند دونفر یا اگه شلوغ بود سه

نفربا هم میرفتند و هریک اسمی روی خود میگذاشتند و سرگروهها اسامی که نمیدانستند انتخاب میکردند و اینطوری تیم

تقسیم میشد

میلاس:جایی بود که بیرون آویزان میکردند و در آن ماهی خشک (سور)و دیگر مایحتاج زیستن را در آن میگذاشتند.

ممکن بود از گهواره کودک باشد یا اینکه با چوب درست میکردن

آهنگران دوره گرد

تاریخ عکاسی :11/11/1388

قضاوت با شما

 

 

منبع عکس : از فیسبوک

کاش میشد بوی آن را حس کرد

 

حجم عکس را خیلی پایین آوردم تا بتوان در وبلاگ گذاشت. به همین خاطر مقداری کیفیت عکس کم شده است.


تاریخ عکاسی: 11/3/1388


شبانه بوالخیر


ین عکس را شبی گرفته ام که هوا دوک وخواهار(خواهاربه روایتی همان خواهرمعنی میدهد به معنای مهربان  است)

 

گرفته ام. ازروی دریا روبه ساحل

 

تاریخ عکاسی :12/4/1387

 

مدیر سالهای خاطره

 

 

 

این موضوع را انتخاب کردم برای آن دسته از انسانهایی که ممکن هست از پیش ما رفته باشند و یا هنوز باشند. یادی است ازانسانهایی که بخشی از خاطرات تلخ و شیرین ما را با خود همراه دارند.

 

اولین نفر که انتخاب کرده ام چنان که از عکس فوق هم پیداست جناب آقای غلامرضا خلیلی مدیر سابق دبستان شهید خورشید خلیلی بوالخیر است. مردی که شاید چندین نسل با او بزرگ شده اند. او که دوران اوایل کاری اش را از کنگان شروع مکیند تا اینکه بعدها لاور ساحلی و تا خود بوالخیر زادگاه خویش. اما هر نسل و هر فردی که معلم یا مدیری دارد خاطراتی هم دارد که اگر تلخ هم باشد با گذشت زمان به خاطره ای شیرین تبدیل میشود. متاسفانه تا جایی که من یاد دارم اداره آموزش وپرورش تجلیلی در خور این مدیر لایق سالهای نه چندان دور انجام نداده است. البته نباید هم دلخور شد . چرا که ما مردمانی هستیم که فقط در نبودن آدمها فریاد واحسرتا سر میدهیم برعکس کشور متمدن دنیا؛گرچه خود را صاحب تمدن هم میدانیم.این همه مراسم های دهان پر کن و کلیشه ای که همه میدانیم که چقدر آبکی و نچسب است ولی پای انسانی فرهیخته و بدور ازهیاهوی زمانه که میرسد دیگر هیچ. به حر حال جناب خلیلی عزیز هم اکنون دوران بازنشستگی اش را طی میکند و برای او طول عمر آرزو مندیم

 

یاد تلگدونها بخیر

 

 

 

 روزمرگی امروز آدمها چنان به سرمان آورده که افسوس خیلی مسایل را میخوریم و دغدغه و به قول خودمان ورار دل هیچ کجا آزادمان نمی گذارد.

این بار نوبت تلگدون است. همه میدانیم تلگدون جایی بود که مردم این حوالی آشغال و مواد دور ریختنی خود را آنجا میریختند و معمولا نزدیک به دریا بود . جایی بود که همه ما توی آن میگشتیم و چیزهایی پیدا میکردیم و فارغ از تمام موارد بهداشتی این کار را انجام می دادیم. حشرات و جانورهایی که برای سلامتی انسان زیان آور بود بهترین مکان را اختیار کرده بودند در تلگدون .

این مقدمه کوتاه را نوشتم تا به معضلی که امروز گریبانگیر این دیار است اشاره ای بکنم. چند سالی است که دهیاران زحمتکش هر روستا با تمام مشکلات کمر همت بسته اند و این آشغال ها را در مکانی دیگر میریزند. روزهای نخست  عده ای از مردم حاضر به پرداخت مقداراندک این کار پر زحمت نبودندو متاسفانه هستند کسانی که هنوز نمی پردازند فقط بخاطر دوهزارتومان. ما به دهیار محترم بوالخیر در این مورد متذکر شدیم که کار بسیار پسندیده ای است  ولی باید آشغالها را دفن کرد. ایشان این کار را هم کردند با این که هزینه لودری که این کار را میکرد پول اندک کارگرو راننده ماشینی که آشغالها را جمع میکرد را میبلعید.

اما جای تاسف بار این ماجرا این جاست که افرادی این آشغالها  را آتش میزنند صرفا بخاطر این که مقداری آهن و قوطی هایی که در بین این حجم انبوه متعفن و سراسر بیماری زا وجود دارد سوا شود و آهن وقوطی ها را برای فروش جمع آوری میکنند.

دود حاصل از آتش این ناآگاهی ، شبانه و صبح گاهان چنان بر سر روستایمان سایه می افکند که تنفس را برای افراد مسن و کودکان دشوار میکند. اگر باد از جانب شمال بوزد روستای همجوار هیرونی مان زیر این  دود بزرگ که حاصل از آتش زدن پلاستیک و دیگر مواد شیمیایی است شب را به صبح میرسانند و اگر باد از شرق بوزد آنوقت ناراحت نباشیم که دود چنان سراسر روستا را در برمیگیرد که بوی آن حتی تا درون خانه ها هم می آید. غم انگیز تر آنست که مردم هیچ گونه اعتراضی نمی کنند و بقول خودمان جیکشان هم در نمی آید. فارغ از این که این دود چقدر برای سلامتی مان ضرر دارد.

 

حال میگویم یاد تلگدونها بخیر ، چرا که اگر مضر و زیان آور بود محدوده ای مشخص در بر میگرفت و میتوانستیم به آنجا نزدیک نشویم ولی وقتی آن را آتش میزنند افرادی از خدا بی خبر، چنان دود آن روستاها را در برمیگیرد که اگر در هر خانه هم یک تلگدون باشد ضرر کمتری متوجه آدمی میشود. بدتر ازآن  آشغالها را در دره ها میریزند و وقتی بارانی ببارد چنان این حجم کثیف سرازیر دریا میشوند در مدتی کوتاه ،که اگر ده کامیون با دو لودر بخواهند آشغالها را در دریا بریزند حداقل دو یا سه روز طول میکشد اما باران این کاررا در عرض نیمساعت چنان استادانه انجام میدهد که جای هیچ حرفی را باقی نمی گذارد.  هر جاهستیم واقعاکه از ماست که بر ماست.

 

ابرها به چه می مانند؟

 

 


ابرها برای ما همیشه قشنگ بوده اندو خیال انگیز. دیده ایم و قتی کودکی دست اشاره به آسمان میبرد و ابرکی را به پدرو مادرش نشان میدهد و با لهجه پر از مهربانی آن ابر به چیزی تشبیه میکند .اما ما بزرگتر ها خیلی ساده از کنار نگاه تیزبین آنها میگذریم و زیبایی که او از دست خدایش میبیند بر خود محروم میکنیم. تصویر این ابر را هم زمستان پارسال وقتی کنار دریا بودم پسرکی آن را به دوستش نشان میداد و گفت نگاه کن: چقدر شبیه اسب این ابر. من این بار به حرف آنها گوش دادم و دیدم چه راست میگوید و آن عکس را گرفتم اما به کمک نگاه زیبای آن پسرک.

 

 

 

تاریخ عکاسی : 14/12/1390   

هرخانه یک خار خس

در خانه هایی که دیرسالی همه ماکودکی های مان را آنجا پشت سر گذاشته ایم به خوبی یاد داریم که هر خانه ای که میرفتیم یک خارخس و اگر بخواهیم امروزی تر بگوییم یک باغچه داشت. البته بستگی به وسعت خانه داشت از هر نظر ،مثلا اگر خانه ای بود که بروبیای بسیار داشت خارخسشان هم همانقدر بزرگتر بود.با این حال کم درآمدترین قشرهای جامعه دیروز این دیار خارخسی داشتند که حداقل یک یادو نخل ،لیمو ،انجیر و چند کرت سبزی هم داشتند که مرسومترینش پرگو (پرپین)  درفصل تابستان و در زمستان تربچه و شوید حضور سبزشان در کرتهای مربع شکل نمایان بود.اما با توجه به معماری نو و فرهنگی که به زور میخواهد ادای شهرنشینی  دربیاورد خارخس هم جایی ندارد. البته این هم باید در نظر گرفت که مساحت خانه های امروزی بسیار کمتر شده اند و شاید یکی از دلایلش هم همین باشد. با این حال میتوان خارخسکی را در خانه داشت که بسیار برای روح و روان آدمی را نوازش میدهد. وقتی که برای نهار یا حتی شام سبزی را از کرتهای خارخسمان میچینیم صد البته طعم و لذت دوچندانی دارد.

قسمتی از مطلبی از سایت توانبخشی آورده ام که تاثیر باغچه و خارخس داری در روح و روان آدمی را بیان میکند.

امید به زندگی تاثیری شناخته شده در بهداشت جسم و روان آدمی دارد و پرورش گیاهان مثمر طبعا برانگیزندۀ امید در انسان و مشوق نگاه به آینده است. از سوی دیگر، احداث باغچه مستلزم یاریگری بین انسان هاست. از این رو است که فعالیت های باغچه کاری و درختکاری فرصتی کم نظیر برای همکاری و همنشینیِ آرامبخش با دیگران به وجود می آورد. همکاریِ بیماران، معلولین و سالمندان با یکدیگر در احداث و نگهداری از یک باغچه فرصت های پرشماری برای درک توانمندی های بالقوۀ فردی و جمعی و نتیجتا تقویت اعتماد به نفس در این مددجویان فراهم می کند. هدف کارگاه آموزشیِ باغچه کاری ویژۀ آسایشگاه ها و مراکز توانبخشی ایجاد فضایی آرام و دلنشین برای مددجویان و خانواده های آنان به دست خود ایشان است. در این کارگاه، علاوه بر فنون باغچه کاری و درختکاریِ مولد با کمترین میزان آب، آگاهی از  روش های تغذیۀ سالم و تحرکِ فیزیکی مفید در قالب فعالیت های آسان و سبک به فراگیران منتقل می شود. 

 

در آمریکای شمالی و اروپا، به لحاظ آگاهی از تاثیر مثبت باغچه کاری بر روح و روان آدمی، حرفۀ  جدیدی  به نام «تداوی با باغچه کاری» به وجود آمده است که برای بهبود حال بیماران در آسایشگاه ها و مراکز توانبخشی و حتی جهت فرهنگسازی و تسریع فرآیند بازپروری برای معتادین و زندانیان به کار برده می شود. کارآیی باغچه کاری به منظور تداوی روحی و فرهنگ آموزی عملا به اثبات رسیده است