داستانک

روزی پسری با پدر میلیاردرش سوار بر لکسوس به نماز جمعه میرفت , در یک چراغ قرمز پسری همسن خودش را دید که لنگ میفروخت , پسر میلیاردر با یک نگاه عاقل اندر سفیه به لنگ فروش گفت : الان وقت نماز است چرا نمیروی نماز جمعه؟؟

پسر لنگ فروش گفت : تو یک هفته به جای من زندگی کن , من یکسال به جای تو عبادت میکنم ,شکم گرسنه نمیتواند صراط المستقیم را خوب ادا کند , سلام من را به خدا برسان و بهش بگو لنگ نمی خری؟



از صفحه فیسبوک دوستم روح الله زم
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد