هنوز هم گهگاهی که دست روی پایت میکشی جای زخمهایی که در میدان های خاکی فوتبال پایت را خونین کرده بوده اند احساس میکنیم و اگر چشم روی هم بگذاریم شاید بتوان آن روز را حس کنیم ، روزهایی که کتابهای دبستانمان را به کنجی انداخته بودیم و برای ساختن زمین فوتبال بیل و منتیل برمیداشتیم برای از میان برداشتن سلنج و زافتک .اگر هم کسی از بچه ها دراین میان کمکی نمیکرد بارها کمکاری اش را به زیر چشمش میکشیدیم .دعوا بود و هیجان .خودمان را جای بازیکن های بزرگ میگذاشتیم بازیکنانی که اکنون سالهاست کفشهایشان را آویخته اند و یا اسطوره ای شده اند.
چند روز پیش این عکس را از بچه های شیرین بندر عامری گرفتم و چه لذتی داشت فوتبالشان. قولشان داده ام که دوباره عکس بگیریم ازشان با کیفیت بهتر.
دل میرود ز دستم دلواپسان؛ خدا را
دردا که این توافق خواهد شد آشکارا
دلواپسان جدایند از کاسبان تحریم
فرق است بین تاشکند با حومهی بخارا
از کاسبان تحریم در محفلی شنیدم
اینطور میسرودند با اتفاق آرا:
«از کسب و کار تحریم در حال انفصالیم
ای باد شرطه نو کن آن قطعنامهها را»
در روزگار محمود بردیم ره به مقصود
عباس١، جان مسعود، ضایع نکن تو ما را
ای صاحب وزارت، ول کن تو این حقارت
بگذار توی تحریم این خلق خودکفا را
ده روز دور گردون، «موگرینی» است و «اشتون»
پس، از ادامهی بحث معذور دار ما را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با روسیه توافق، با دیگران مدارا
مغشوش از این هیاهو، ما و نتانیاهو
پوشیده زار و مغموم ، پیراهن عزا را
محمود جان کجایی، این عده را (سه نقطه !)
گلواژهای سرایی، برهم زنی فضا را
گویا که سخت و مشکل ، شد پیشرفت حاصل
این آخرین پیام است: ول کن تو ماجرا را
١: عباس عراقچی
عود مرعشی - علی هدیه لو
منبع : روزنامه قانون
پنجره ها همیشه حرفهای بسیار برای گفتن دارند. اگر آن پنجره ی خانه ی پدری باشد که انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین را به یاد میآورد از روزگارانی که دیگر نیستند .
تاریخ عکس : آذر 93
ترانه ای زیبا از یغما گلرویی که حال روز امروزمان است .
«شهرِ موشها»
سرزمینِ عجایبه اینجا، دستهامو بگیر! «آلیسم»!
خونِ رگهامو وام میگیرم تا همه ماجرا رو بنویسم...
سرزمینِ عجایبه اینجا، باغیه از گلای آدمخوار
مردمش تخمه میشکنن وقتِ رقصِ محکوم روی چوبهی دار
سگا رو به گلوله میبندن، گرگایی که نشسته میشاشن
مَردهاش مثلِ کوه ایستادن، روی زنها اسید میپاشن!
هیچکسی حق نداره دست بزنه به دماغِ درازِ «پینوکیو»
یا خدای نکرده شک کنه به قصهی ماهی و «پدر ژپتو»
مردمی که با آرزوهاشون غرق میشن تو قیمهی نذری
مثل یه مزرعه که گندم رو خواب میبینه توی بیبذری
یادشون رفته اسمِ سربازِ گم شده توی نقطهی مرزی
چندهزار سالِ درس میگیرن از شکستِ یه دشمنِ فرضی
دیگه فرقی نداره واسهی کسی، مزهی قرصِ نون، با قرصِ برنج
هنوزم میشه خوابِ راحت داشت توی عمقِ یه گورِ راحت و دنج
زندگی اینجا سخته! «آلیسم»! تو صفِ خودفروشها بودن
بینِ حلقهبهگوشها بودن، گربه تو شهرِ موشها بودن
من هنوزم رو زخمهام هستم، میگم از دخترای زنده به گور
رو این پرچمِ موافقِ باد، میمونم مثلِ وصلهای ناجور
تا همیشه بُزِ گَرِ گلهم، تا ابد یه جذامیام اینجا
شیشهی شعرو برق میندازم، با غمِ تو نیازمندیها
روی دیوارهای فیسبوکِم، چوبخط میکشه یه زندانی
مینویسم ولی - به قول فروغ – با همین دستهای سیمانی
همهی بغضهای ناگفتهم، اشک میشن تو چشمای خیسم،
سرزمینِ عجایبه اینجا، دستهامو بگیر «آلیسم»... //
وقتی گرمای تابستان و شرجی نمناک شهریور خودش را در مقابل خنکای پاییز و صدای پرندگان مهاجر شبانه که نوید هوای تازه تری را میدهند گم میکند مثل هر سال خاطرات تلخ و شیرین به ذهن خسته از نامرادی های روزگار تلنگری میزند پسین پاییز ولوله ای در هوای دلت برپا میشود. اولین چیزی که تورا با خود میبرد دریاست و ماهیگیری . این چند سطرارا نوشتم تا بگویم چند سال پیش که به کهما میرفتیم برای صید ماهی پیرمردی که طوفان روزگاران را گذرانده بود چون کودکی بازیگوش با ما و دوستان همراه میشد و فارغ از غم روزهای سختی که برایمان هدیه کرد دولتمردان این سرزمین،خود را به خنکای ساحل میرساند و بسان سابق خیطش را پیچی در آن و به آب می انداخت . خلق و خوی این عزیز با ما که چندین نسل با او فاصله داشتیم عجیب عجین بود و خودمانی . از سفرهای سخت با لنجها میگفت و از مردان دیروزی که دیگر نیستند. گهگاهی هم عاجز و ناله میکرد از درد پا و هیچ نمیدانست که این درد اورا زمین گیر میکند و به بهای از دست دادن پایش تمام میشود. اکنون اورا با عصایی که رفیق این روزهایش شده میبینیم و توان سالهای گذشته را ندارد که همراهی کند و قصه ها و داستانهای سخت دریایش را برایمان بازگو کند. مشهدی غلامحسین این روزها گرچه نعمت یک پایش را ندارد ولی روحیه زندگی را دارد و همچنان میخندد و زندگی را میگذراند گرچه بدون خیط و صید.
هفت سنگ:
● اهداف کلی: ایجاد روحیه همکاری، تقویت و مهارت در نشانه گیری و بهبود سرعت
● اهداف جزیی: پرورش روحیه ایثار، ایجاد رقابت سالم و تمرکز حواس
● تعداد بازیکن: 4 الی 16 نفر
● سن بازیکنان: 6 الی 15 ساله
● ابزار لازم: یک عدد توپ تنیس
● محوطه بازی: جایی مانند حیاط مدرسه
شرح بازی: افراد به دو گروه مساوی تقسیم شده و هر کدام یکی از بازیکنان خود را به عنوان سردسته و رهبر برمی گزینند. یک گروه در فاصله ی معینی از محل هفت سنگ، که روی هم چیده شده اند قرار می گیرند تا به نوبت با توپ تنیس سنگها را مورد هدف قرار داده و بزنند.
گروه دوم نیز در پشت هفت سنگ، منتظر نتیجه اند تا هرگاه توپ پرتاب شده توسط گروه اول به هفت سنگ برخورد نکرد، فوراً جایشان را با آن گروه عوض کنند. ولی اگر برخورد کرد و آرایش آنها را برهم زد، توپ را بردارند و با پاسکاری و هدف گیری سعی کنند نفرات گروه اول را با توپ بزنند که اگر اصابت کند، از دور بازی اخراج می شود.
و همچنین نفرات گروه اول در هر فرصتی که به دست آورند به سراغ سنگها می روند تا انها را روی هم بچینند و یک امتیاز بگیرند و مشخص است که برای انجام چنین کاری، یکی از دوستان بایستی خود را به خطر انداخته و یارش را در مقابل ضربات توپ پوشش دهد و چنانچه اگر باز هم مورد ضرب توپ قرار گرفت و از بازی اخراج شد، دیگری کار را به اتمام می رساند ولی اگر دیگر بازیکنی نمانده باشد، بازی تمام و در دور بعدی جای و نقش گروه ها عوض می شود.
در پایان، گروهی که زودتر 7 امتیاز را کسب نماید برنده است.
نکات : این بازی در شکل دیگری با شرایط فوق درون یک دایره ی بزرگ اجرا می شود در مرکز همین دایره دایره ایی کوچیکتر که محل چیدن هفت سنگ است رسم شده است همه بازیکنان در خارج از دوایر هستند بعد از برخورد توپ گروه اول و ریختن آنها یکی از افراد گروه دوم تمام اعضای گروه اول را در داخل دایره تعقیب میکند تا آنها را با دست بزند و مانع از چیدن سنگ ها روی هم شود و هر گاه خسته شد نفر بعدی مسئولیت تعقیب را به عهده می گیرد.
نتیجه بازی : این بازی دسته جمعی است پس رشد اجتماعی و طبیعی کودک را فراهم و سرعت انجام و عکس العمل هایش را بالا می برد.ضمنا با مفاهیمی نظیر رهبری - همکاری - شکست - پیروزی آشنا می شود.
برگرفته از سایت بیتوته
اما وقتی فهمیدند خدا این فرصت را از این فرومایگان دریغ کرده ، روی اسم چمران یک کاغذ A4 سنجاق کرده بودند.
برگرفته از چمران نیوز