مست و هوشیار

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت زانسبب افتان و خیزان میروی

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت نزدیک است والی را سرای انجا شویم

گفت والی از کجا در خانه خمار نیست

گفت تا داروغه را گویم در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم

گفت پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت آگه نیستی کز سر افتادت کلاه

گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی

گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را

گفت هوشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست



با این شعر درمیابیم که این رشوه گیری و رشوه دادن سابقه بس طولانی در بلاد ما دارد و دردا که داعیه داران عدالت خود نمونه ای هستند برای خروار

پروین اعتصامی


لینک دانلود این شعر با صدای همای


http://s1.picofile.com/file/7312951719/%D9%85%D8%B3%D8%AA_%D9%88_%D9%87%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B1_02_.mp3.html

به یاد نادر نادر پور و شعر زیبای انگور


انگور




چه می گویید ؟

کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین انگور است ؟

کجا شهد است ؟ این اشک است ،

اشک باغبان پیر و رنجور است

که شب ها راه پیموده ،

همه شب تا سحر بیدار بوده

تاک ها را آب داده ،

پشت را چون چفته های مو دو تا کرده ،

دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده

تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده

چه می گویید ؟

کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین انگور است ؟

کجا شهد است ؟ این خون است

خون باغبان پیر و رنجور است

چنین آسان مگیریدش !

چنین آسان منوشیدش !

شما هم ای خریداران شعر من ! اگر در دانه های نازک لفظم

ویا در خوشه هاس روشن شعرم

شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست

کجا شهد است ؟ این اشک است ، این خون است

شرابش از کجا خواندید ؟ این مستی نه آن مستی است

شما از خون من مستید

از خونی که می نوشید

از خون دلم مستنید

مرا هر لفظ فریادی است کز دل می کشم بیرون

مرا هر شعر دریایی است

دریایی است لبریز از شراب خون

کجا شهد است این اشکی که در هر دانه لفظ است ؟

کجا شهد است این خونی که در هر خوشه شعر است ؟

چنین آسان مفشارید بر هر دانه لبها را و بر هر خوشه دندان را !

مرا این کاسه خون است ...

مرا این ساغر اشک است ...

چنین آسان مگیردش !

چنین آسان منوشیدش

جورج اورول (قلعه حیوانات)



از فیسبوک (صفحه سخنان بزرگان)

بزرگ است و از اهالی همیشه



* «زندگی، خود، چیست؟ ... نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن... من شکست نمی‌خورم، ایمان و دوست داشتن روئین‌تنم کرده‌اند. وقتی تنهای تنهایم کردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب، تنگ و تاریک مثل گور، بریده از جهان و جهانیان، دور از عالم زندگان و یادها و نامها نیز از خاطرم گریخته بودند، در خالی‌ترین خلوت و مطلق‌ترین غیبت، که هیچ نبود و هیچ نمانده بود، بازهم در آن خالی و خلا محض، چیزی داشتم. در آن غیبت محض، حضوری بود. در آن بی‌کسی محض، احساس می‌کردم که چشمی مرا می‌نگرد، می‌پاید. دیده می‌شوم. حس می‌شوم. «بودن»ی در خلوت من حضور دارد. کسی بی‌کسی‌ام را پر می‌کند. در آن فراموش‌خانه نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق می‌کند. حتی گاهی سلام‌اش می‌کنم، گاهی از او خجالت می‌کشم، گاهی از او چشم می‌زنم، مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم، گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس می‌کنم، از اینکه می‌بینم از من راضی است، از کارم خوشش آمده است، به خودم می‌بالم، کیف می‌کنم، خودخواهی‌ام اشباع می‌شود. سرفراز و مغرور و قوی و روشن و خوب! ایمان و دوست داشتن! این دو بس است.»
ع. شریعتی، با تو ای مهربان جاودان آسیب ناپذیر |سال 1356|نامه ها | 01- با مخاطب‌های آشنا، م.آ. ۱، ص۲۶۰-۲۶۱

کلام بزرگان


منبع : فیسبوک

کلام بزرگان



سفر مرا به سرزمین های دور برد .
و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد :
وسیع باش ، و تنها ، و سر به زیر ، و سخت .

*سهراب سپهری

به بهانه زادروز چارلی عزیز



اموخته ام ... که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب
خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی
به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد