ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
زنده یاد فریدون مشیری
همیشه اورا با کیسه ی ابزار ماهیگیری اش میدیدی ، مقداری طعمه ، چند قلاب و نخ ماهیگیری و دیگر هیچ .با کمری که روزگار آن را چون کمان خم کرده بود ولی همواره بادریا بود و تا چشم کار میکرد نگاهش به افق آبی بیکران دریا بود وبس. گهگاهی از کنارت که رد میشد میپرسیدی : چیزی هم گرفته ای ؟ با صدایی خسته میگفت : نه خبری نبود. اما چند قدم آن ورتر که میرفت صدای ماهی زنده در کیسه اش که خودرا برای رهایی به تقلا وا میداشت تورا از روز خوب ماهیگیری آگاه میکرد ، حربه ای که صیاد جماعت به آن وفا دارند و معتقد. روزهای آخر زندگی شکرالله دریانورد به سختی میگذشت حتی برای جمع کردن روبیان در چم زانو میزدو سنگها را میکاوید برای روز خوش ماهیگیری افسوس که روزگار توانش را از اوگرفته بود و چون سابق نای راه رفتن را نداشت . نوه اش خاطره ای دارد از او که روزی پدربزرگم دویست تومان به من داد که یک قوطی روبیان برایش جمع کنم ، من دویست تومان را برداشتم و تا توانستم قوطی را پر کردم از حلزون و سنگهای کوچک و مقدار آخری قوطی که حلزون و سنگها را بپوشاند چند روبیان هم روی آن ریختم و تحویل پدربزرگ دادم، بعد از آنکه با دویست تومان آن زمان چه خوشی ها که نکردم وقتی برگشتم پدر بزرگ بود و یک جامر پنگی و آخرین کتکهایی که ازش خوردم.