پاییز خاطرات


وقتی گرمای تابستان و شرجی نمناک شهریور خودش را در مقابل خنکای پاییز و صدای پرندگان مهاجر شبانه که نوید هوای تازه تری را میدهند گم میکند  مثل هر سال خاطرات تلخ و شیرین به ذهن خسته از نامرادی های روزگار تلنگری میزند پسین پاییز ولوله ای در هوای دلت  برپا میشود. اولین چیزی که تورا با خود میبرد دریاست و ماهیگیری . این چند سطرارا نوشتم تا بگویم چند سال پیش که به کهما میرفتیم برای صید ماهی پیرمردی که طوفان روزگاران را گذرانده بود چون کودکی بازیگوش با ما و دوستان همراه میشد و فارغ از غم روزهای سختی که برایمان هدیه کرد دولتمردان این سرزمین،خود را به خنکای ساحل میرساند و بسان سابق خیطش را پیچی در آن و به آب می انداخت . خلق و خوی این عزیز با ما که چندین نسل با او فاصله داشتیم عجیب عجین بود و خودمانی . از سفرهای سخت با لنجها میگفت و از مردان دیروزی که دیگر نیستند. گهگاهی هم عاجز و ناله میکرد از درد پا و هیچ نمیدانست که این درد اورا زمین گیر میکند و به بهای از دست دادن پایش تمام میشود. اکنون اورا با عصایی که رفیق این روزهایش شده میبینیم و توان سالهای گذشته را ندارد که همراهی کند و قصه ها و داستانهای سخت دریایش را برایمان بازگو کند. مشهدی غلامحسین این روزها گرچه نعمت یک پایش را ندارد ولی روحیه زندگی را دارد و همچنان میخندد و زندگی را میگذراند گرچه بدون خیط و صید.