داستانک

روزی پسری با پدر میلیاردرش سوار بر لکسوس به نماز جمعه میرفت , در یک چراغ قرمز پسری همسن خودش را دید که لنگ میفروخت , پسر میلیاردر با یک نگاه عاقل اندر سفیه به لنگ فروش گفت : الان وقت نماز است چرا نمیروی نماز جمعه؟؟

پسر لنگ فروش گفت : تو یک هفته به جای من زندگی کن , من یکسال به جای تو عبادت میکنم ,شکم گرسنه نمیتواند صراط المستقیم را خوب ادا کند , سلام من را به خدا برسان و بهش بگو لنگ نمی خری؟



از صفحه فیسبوک دوستم روح الله زم

مژده به مداحان


دانشکده «علوم و فنون مداحی» از مهر ماه سال ۱۳۹۳ دانشجو می‌پذیرد. این دانشکده ابتدا در تهران آغاز به کار می‌کند و سپس قرار است که فعالیتش را در سطح کشور گسترش دهد.
حسن آهی، نایب‌رئیس خانه مداحان اهل بیت، به خبرگزاری تسنیم گفته است که دانشکده علوم و فنون مداحی در مهر ماه سال جاری با پذیرش ۵۰ دانشجو کارش را آغاز می‌کند.
در سال ۱۳۹۱ دانشکده علوم و فنون مداحی به ثبت رسید و بر اساس تفاهم‌نامه‌ای که بین خانه مداحان و وزارت علوم منعقد شد، این دانشکده می‌بایست در مهر ماه سال جاری کارش را آغاز کند.
دانشجویان مداحی، در دو مقطع کاردانی و کارشناسی پذیرفته می‌شوند. شرط پذیرش دانشجویان، آشنایی با مداحی و در دست داشتن مدرک پیش‌دانشگاهی یا معادل آن است.
خانه مداحان تفاهم‌نامه‌ای هم با صدا و سیمای جمهوری اسلامی امضاء کرده که به موجب آن مداحی‌های دانشجویان این دانشکده از شبکه‌های رادیو و تلویزیون ایران پخش شود.
مداحی برای ماه محرم با «زمزمه» آغاز می‌شود، به «زمینه» روز عاشورا می‌رسد و سپس با «نوحه» و «دو دمه» و «شور» ادامه پیدا می‌کند و سرانجام با «دم پایانی» به پایان می‌رسد.
در سال‌های گذشته مداحان با تأثیرپذیری از موسیقی پاپ روش‌های تازه و جوان‌پسندی در مداحی ابداع کرده‌اند و گاهی هم به مضامین سیاسی و شعارهای نهضت سبز روی آورده‌اند. اکنون با تأسیس دانشکده مداحی، وزارت علوم و خانه مداحان می‌توانند این جریان‌ها و سلیقه‌های گوناگون در مداحی را هدایت کنند.
منبع : خبرگزاری تسنیم

استاد غلام


امروز شما اگر بخواهید خدای ناکرده درخانه خود کاری از جنس کاشی و موزاییک و گچ و سیمان شروع کنید بزرگترین پروژه زندگیتان را شروع کرده اید حال میخواهد این کار یک روز طول بکشد و یا یک ماه.از آن سو اگر استاد کارتان شخصی باشد که عکسش را در بالا میبینید باشد که دیگر تمام فاتحه تان خوانده شده است. چرا که باید چندین ماه رزرو باشید تا نوبتتان شود یعنی اگر معمار از روم باستان هم باشد زودتر کارتان را انجام خواهد داد. یکی دیگر از ویژگی های غلام سردار استاد کار فوق دقت و دل گندگی است که خاص خود اوست و هیچ کس دیگر این ویژگی ها را ندارد. مثلا صبح که میخواهد سرکار شما بیاید ساعت 8/30 به بعد می آید حال خوب است که تنها باشد اگر علی اصغر پسر 4 ساله اش همراهش باشد که هیچ ساعت 10 کارش را با اتلاف وقت بسیار شروع میکند آدم یاد بازیهای فوتبال عربستان و ایران دوره محمد دعایه و خالد موالد می افتد که چقدر اتلاف وقت میکردند.بیشتر بچه های همسن و سال ما افتخار شاگردی ایشان را دارند و یکی از افتخارات ایشان به شمار میرود که بیشتر بچه هایی که امروز به مال و منالی رسیده اند قبل از آن شاگردی اورا کرده اند.

یک روز صبح زود وقتی غلام را دیدم به سرعت باد خود را به خانه صاحب کار رساند تا این حقیر را نبیند و از سر کنجکاوی رفتم و هرچه کردم خود را گوشه ای پنهان کرده بود تا جمالش به ریخت ما نیفتد.پرسیدم غلام جان چرا خود را قایم میکنی ؟ با همان صدای خش دارش گفت : برو برو خوب نیست اول صبح سید ببینی .گفتم چرا؟گفت:آن روز برایت نحس است و بد یمن. گفتم : مرد مومن تو که صبح زود میروی مسجد اول کار امام جماعت میبینی که سید است و از من تمام بی سروپا سیدترو بقولی سید تمام چرخ. گفت : نه او فرق میکند. این هم یکی دیگر از مشخصات استاد غلام.

اما از همه این موارد گذشته ایشان به غایت دقیق و با وجدان و دلسوز است برای کاری که انجام میدهد و بعضی وقتها آنقدر کارش پلاچ میشود که حقوق روزمزد کارگرش بیشتر از دستمزد خودش است. انسانی است که خیلی راحت میتوان اورا شناخت و شیله و پیله آدمهای روزگار را ندارد همین که هست نه کمتر و نه بیشتر و امروز خود بودن در این شرایطی که ریا و عوامفریبی حرف اول میزند کار بسیار مشکلی است. 

در زندگی شخصی اش که کاوش میکنی میبینی که چقدر سختی های روزگار چشیده ، 10 ساله بوده که مادرش را از دست میدهد و با نامادری بزرگ میشود و مهر مادری را آنطور که دیگران چشیده اند را احساس نکرده و هنوز هم قسمش به یاد مادر بودنش هست. در خانه اش بساط منبر و روضه برپاست نه برای ترفیع رتبه و به جایی رسیدن فقط برای دلش که همواره با اهل بیت است محب حسین (ع) و همین ویژگی ها باعث میشود دوستش بداریم با همه دل گتی هایش.

نوستالژی



چند مدت پیش در انبوه کتابهای کهنه ام کتاب اول دبستانی را یافتم و از آن این درس را عکاسی کردم.پسرم هم خوب خودش را به خواب زد تا نوستالژی مان تکمیل شود.

بهار هیرونی ها


بهار ما بوشهری ها و بخصوص تنگسیرها بهمن و اسفند است و در روزهای آخر اسفند دیگر شمیم یونجه زار و شب بو وهله ورد کم کم گمیشود تا سالی دیگر و بهاری دیگر. بهاری که در زمستان است .


تاریخ عکاسی : 7/12/92

محل عکاسی : بین خورشهاب و عامری (مخللی )

مرگ زنگ انشاء




این روزها هر دانش آموزی بدون هیچ گونه معطلی خود را به پای فضای مجازی میرساند و موضوع درس انشا را بقول خودش سرچ میکند و یک کلیک و هزاران جواب بی مانند.آن را چاپ میکند و خدمت معلم عزیزش میبرد و یک بیست چاق و چله. کاش دبیران محترم این معضل فرهنگی چند ساله را جدی میگرفتند تا دانش آموزان خود را بهتر راهنمایی کنند. متاسفانه از دیرباز معدود معلمانی بودند که به این درس روی خوش نشان میدادند و آن را جدی میگرفتند و همیشه سر کلاسها برای پایین آوردن کتابی به لحاظ  وجه این درس را مثال میزدند ، دردا که همواره و هنوز در اشتباهند. بگذریم که سیستم آموزشی به کلی در این چند ساله چه تنزلی فاحشی کرده و این موضوع یکی از این هزاران معضل این سالهاست اما از یاد نبریم که سالها پیش وقتی دانش آموزی مشکلی برایش پیش می آمد و هیچ مشاوره ای هم نبود که درد مشترک دانش آموز باشد دلمشغولی ها و غصه های دانش آموز در همین درس نمود پیدا میکرد و البته آنهم به معلمش بستگی داشت که اگر خیلی بخت با او یار بود و دبیر فارسی چون آقای یحیی عمویی بود این غم درک میشد .اما اکنون بازار کافی نت ها به روز است و پر سود برای موضوعی که چاپ میشود و دانش آموز هیچ نمیفهمد و نمیداند .


عکس از سایت تبیان گرفته ام

روزگاران

اوایل دهه هفتاد پولی جمع و جور کردیم برای خرید دوربین، حال بماند که این پول از کارگری بنایی بود با روزی 250 تومان .آنوقت پول بی زبان که به زور شده بود 19 هزار تومان دادیم تا دوربین عکاسی بیاورند و  ازدبی آوردند و متاسفانه باید گفت مثل شکلشان بود .چند عکس با آن دوربین گرفتم و یکی از آن عکسها که دوستش دارم این عکس است. 


گیتار



تاریخ عکاسی :12/9/1388

گل شب بو


هشت سالی میشود که شبانه های اسفند نفسمان را عمیق میکشیم و چشمهایمان را روی هم میگذاریم تا شمیم شبانه شب بو را با انبوهی از خاطره و احساس بو بکشیم. گهگاهی در این خشکسالی 10 ساله احساس پاک را به ارمغان می آوردآنهم برای لحظه ای کوتاه .امسال که بقول پیشتری ها تا اکنون سال پر بارشی بوده و زمین خشک بعد از سالها سبزی و طراوتی دیگر بر تن خود احساس کرده ، همه ارکان طبیعت دست به دست هم میدهند تا شب که میشود  باد این بار بوی عطر خوش تن شب بو را برایمان هدیه آورد. پس باید به انتظار شب بو نشست چرا که بقول سهراب : و خدایی که در این نزدیکی است/ لای این  شب بوها / پای آن کاج بلند



عکس را از سایت ویکی پدیای فارسی گرفته ام. عکاس آقای محمد صادق عسکری از روستای چغان /بهار 86

آن روزها

 


من یک دبستانم. یک دبستان قدیمی که دیگر متروک شده ام و جز قیل و قال کودکانی چند دیگر چیزی نمی بینم. کودکانی که بعد از بازی شیشه های در و پنجره تنم را میشکنند و قهقهه زنان مرا ترک میکنند تا روزدیگر و بازی دیگر. به همین چند کودک گستاخ بازیگوش هم قانعم .یاد روزهای پرشرو شور دیروزم می افتم که ناظم بود وترکه ای سبز ، معلم و مدیر با چهره هایی اتو کرده و خشک و کودکانی که همه شور بودند و عشق با وجود نگاه های تند بی رحم معلم و مدیر. حالا چند سالی میشود که مرا تخلیه کرده اند و تمام میز و نیمکتم را برده اند مدرسه بغلی. چرا که نوساز است و مدرن و همین حکایت زندگی امروز است دیگر نو که آمد به بازار کهنه با تمام وجودش دل آزار میشود. گهگاهی بچه های دیروز که امروز پدر شده اند و برخی پدر بزرگ از کنارم رد میشوند و انگار که نه همین عباس کوچولوی دیروز بود که روز اول دبستانش چقدر خجول بود کمرو ، بی اعتنا از کنارم میگذرد بدون هیچ نگاهی و هیچ خاطره ای . دلم میگیرد که چقدر انسانها زود بزرگ میشوند و خانه دوم خود خانه ای که تمام دوستی ها و عشق های دوران کودکی از همین جا جان تازه ای گرفت جوانه زد و انگار نه انگار. سمت راستم قبرستان است .جایگاه تلخی که گهگاهی بعضی از بچه ها را میبینم که آرام در گور میخوابند و باز منم و اندوه خاطرات دیرزوم با بچه ها و دردا که این چشم انداز هرروز صبح جلوی چشمانم است تا همیشه . اینجاو آنجا شنیده ام که گویا قرار است مرا از بین ببرند وکلا محوطه ام بشود قبرستان و ای کاش این شایعه درحد حرف بماند  که اصلا آن روز را انتظار نمیکشم از بس که تلخ است و بی مهر.





یادم هست روزگارانی که باران می آمد چقدر قیل و قال بود برای رفتن به خانه . باران نوید تعطیلی بود و بازی بعد از باران ، حال این بازی یا جمع کردم کنار بود ،یا سر خوردن روی سطح صاف گلی که اسکی بچه ها بود. چند روز پیش مدیر مدرسه آمد آنجا ، چقدر فرتوت شده بود و پیر ،مثل سابق چالاک نبود و جسور،آرام چرخی زد پشت کلاسها سرکی کشید و یک لحظه خیال کردم که حتما نظافت بچه هارا نظارت میکند ،اما او دنبال خاطرات مه گرفته دیروزش میگشت چون من .به دیوار تنم تکیه داد و آهی کشید وبا دستهایش بدنم را نوازش میکرد .چقدر ملکوتی بود این نوازش و من در ابرهای کودکی سیر میکردم که یکباره باران باریدن گرفت و مدیر دیروز آمد در راهرو.در راهرو که ایستاده بود جز دروازه خالی گل چیزی نبود جز بارانی که یکریز میبارید .فکر کردم و خیال که آسمان و باران به حال مادونفر گریه میکند یا شاید هم اشک شوقی بود که ما دوباره در کنار یکدیگر ایستاده ایم و شاید وقتی دیگر. مدیر به کنار زنگ مدرسه آمد و نگاهی به این زنگ کرد و زنگهایی که به صدا درآمدند و زنگهایی که برای انسانها به صدا در می آیند امروز و یا فردا. کلوخ سنگی برداشت و پرتاب کرد به سوی زنگ ، اما زنگ هم گویا قدرت دیروز را نداشت جز صدای لرزان و ضعیف. او هم چون من و مدیر خسته بود خسته از همه چیزو همه کس. خسته از فراموشی ، خسته از یک دنیا آه و افسوس. بعضی وقتها البته می آیند کسانی از بچه های دیروز و گشتی هم میزنند اما احساس میکنم که با خلوص دل و عشق نیست بیشتر یک ادای کلیشه ای هست که بعضی وقتها مد میشود امیدوارم این احساس به من دروغ بگوید واینگونه نباشد .

باد گهگاهی به خانه ی دلم می آید بادهای موسمی که سالی یکبار می آیند ، گهگاهی هم تحفه ای با خود می آورند ، مثلا باد شمال سردی که بعد از باران معمولا می آید کاغذ پاره ای را از دفتر شعر فروغ برایم به ارمغان آورد اما بسیار تلخ، چرا که این تکه از کاغذ پاره دفتر شعر فروغ شعری داشت که دلم را به در آورد. شعر آن روزها بود قسمتی از شعر و حدیث من و آدمهای روزگاردیروز و امروز


 


آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمان های پر از پولک


آن  بام های بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

آن روزها رفتند

آن روزهایی کز شکاف پلکهای من

آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید

چشمم  به روی هرچه می لغزید

آنرا چو شیر تازه مینوشد

گویی میان مردمکهای

خرگوش نا آرام شادی بود

هر صبحدم با آفتاب پیر

به دشتهای ناشناس جستجو میرفت

شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت

 


لازم به یاد آوری است که عکس قدیمی این مطلب توسط محمد خلیلی علی حاج عبدالرضا گرفته شده آنگونه که این جانب پرسیده ام.

که سرما سخت سوزان است

http://i.alalam.ir/news/image/290x185/2013/12/14/alalam_635226188578518122_25f_4x3.jpg

خبرهای تکان دهنده جان دادن کودکان سوری از سلاح شیمیایی گرفته تا اکنون که به سرما رسیده است. شب که پای بخاری فوجیکای نفتی مان گرم نشسته ایم و کتری نشسته بر بخاری بخارگرمی را به سقف خانه فوت میکند کودکانی را دور و بر خود میبینیم و نمیتوان از لرزش دست و جان کودک سوری غافل شد . به راستی که چه سرنوشت شومی است که این معصومان از همه جا بی خبر گرفتار آمده اند. خدا لعنت کند این قدرت خانم کثیف که به جان هر کسی افتد به هیچ کسی و چیزی رحم نمیکند و دردا که وقتی این اریکه قدرت با معجون مذهب و ایدئولوژی همراه شود و آن وقت است که جنایات جنگی چهره کریه خود را نمایان میسازد و دست ما چه میرود جز لعن و نفرین دولتهایی که این چنین بر مردمان خود ستم روا میدارد و شگفتا که دولتهای همسایه نیز در این وحشی گری و ددمنشی تا مفرغ دستانشان به خون آلوده است به هر نیت و هر مسلک، خواه سلفی های وهابی باشد خواه شیعیان علوی و دیگران. قدرتهای بزرگ که همواره تا یک جای کارشان میلنگد یقه حقوق بشر و اصطلاح خسته کننده نقض حقوق بشر را یدک میکشند و با هر کشوری سر ستیز دارند این را حربه را بر دار میکنند و آه و افسوس می کشند که آی در فلان کشور چنان فضای بسته ای هست و چنین. دوسال و اندی از این مردم کشی سوریه میگذرد و چنان همگان تکیه بر بالش گرم زمستانی خود زده اند و آرام خوابیده اند بر بالش پرهای پروانه . اسلام و اسلام و دادخواهی هم که امروزه چیزی نیست جز دکان و بازار ریاو نفاق و تا امروز هیچ یک از این آیات عظام بلاد خودمان فریادی برنخاسته مگر اینکه دختری اندکی موهایش از سر روسری اش آمده باشد بیرون آنوقت هست که فریادهای بر میخیزد که ای وای خون حسین ریخته شد برای چه کسانی ، عدالت علی مرد .کاش و کاش و کاش ،افسوس و اما و اگر و دگر هیچ و هیچ .

عکس از سایت العالم گرفته ام

ایران و تمدن 2500 ساله





شاهکار دیگری از مانا نیستانی