ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شعری از یغما گلرویی نازنین که حدیث گویای گذشته های رنگین کودکی ماست .
بیا تا بچگی کنیم
چشم هاتو هم بزار رفیق بیا تا بچگـی کنیم
بیا که تو قصه های کارتونـــــی زندگی کنیم
بیا "شـنل قرمزی" را بدزدیـم از پنجه گــرگ
آخه تو کلبه اش هنـوزم منتـظر مادربـزرگ
بیا مثل" گالیـور" پا بگـذاریم تو لی لی پــوت
نگذار " مسافر کوچولو " گم بشـه توی برهوت
نگذار "رابین هود" را ته کارتون ها اسیر کننـــــد
نگذار" پلنگ صورتی" را با ماهی مرده سیـــر کنند
دنیای کارتون ها قشنگ ، دنیای ما سیاه و زشت
کاش کسی زندگی مون را شبیه کارتون می نوشت
بگو کـه "تام سایر" کجاست؟
بـگو کجاست "هاکل بری"؟
می خوام بازهـم سفر کنم به قصـه" تــام و جــــــــــری"
"سنـد باد" قصه آخرش نگفت که مقصدش کجــــــــــاست
هیچ کی نفهـمیــد گالـیور عاشــق فـلـرتـیـشـیاست !
تورنا دو شـیهـه می کشه "زورو" هنوز رو ترکشه
می خواد رودیــــــــوارستـم علامـت z بکشـــــه
ببین که عمر غولهای ، کارتونی خیلی کـم شده
بیا تولـد بگیریم "پیـنوکـیو" آدم شده
دنیای کارتون ها قشنگ ، دنیای ما سیاه و زشت
کاش کسی زندگی مون را شبیه کارتون می نوشت
( یغما گلروئی )
در این تصویر شخصیتهای انیمیشن سالهای نه چندان دور گرد هم جمع هستند و آوازی را میخوانند. بعضی از این شخصیتها را من میشناسم و آنهایی که نمیشناسم به عهده دوستان میگذارم.
استرلینگ و رامکال ، سارا کورو،فلون و حیوان کوچکش ،حنا و پاکوتاه سگش، کتی دختر زنان کوچک،رمی و سگش،آنت بچه های کوه آلپ،جودی ابوت،پرین و سگش بارون،آنشرلی ،هایدی ،هاکلبرفین ،بقیه اش را من نمی شناسم.
منبع عکس : فیسبوک
در این دور و زمانه کمتر کسی پیدا میشود که بدون هیچ چشمداشتی برایت تب کند و بمیرد . عکس فوق دوستی است به نام صادق خدری معروف به صادق میرال ، انسانی با تمام فاکتورها و مشخصات یک انسان خاص.عزیزی تعریف میکرد قرار براین بود که دسته جمعی به کوه برویم. هریک کوله پشتی داشتیم و باقی وسایل پیکنیک. اما چیزی که این وسط خیلی سنگین بود بشکه 20 لیتری آب بود که قرار بود هریک از ما هرچند دقیقه ای در این مسیر طولانی کوه حمل کنیم. صادق میرال هم با ما بود و اول او زحمت این بشکه 20 لیتری در این مسیرپر پیچ و خم کوه و سربالایی های خسته کننده را متقبل شد. بچه ها یادشان رفته بود که هر ده دقیقه باید این بشکه بدست یکی باشد و صادق هم که خصوصیات خاص خودش را داشت هیچ صدایی از او بلند نشد که ایهالناس مرا دریابید و یکنفس آن را کول کرده بود. کم کم داشتند به مقصد میرسیدند که صادق افتاد و دیگر دست و پا نزد از خستگی وضعف. دوستانش تازه یادشان آمده بود که ای وای باید کمکش میکردیم. این یکی از موارد اوست . دوستی میگفت مثلا اگر همان لحظه که او از فرط خستگی بی جان افتاده بود اگر کبریت نداشتیم با این حال صادق ممکن بود که برگردد ولات و از خانه کبریت بیاورد. مثالی میزنم، این صادق دوست داشتنی اگر شب عروسی اش باشد و کنار عروس خانمش هم نشسته باشد و تو اگر کاری برایت پیش آمده باشد مثلا صدعدد سیمان بخواهی جابجا کنی اگر به او بگویی بدون هیچ گونه درنگی کراواتش را باز میکند و میگوید: «بیشیم». در این زمانه ای که همه چنان درگیر مسائل روزمره زندگی خود هستند صادق چیز دیگری است. از دیگر ویژگی های بارز او دروازه بانی اوست. اگر دو شوت و موقعیت تیم حریف را مهار کند تا آخر بازی دیگرمحال است گل بخورد و برعکس این قضیه هم وجوددارد، اگر دو موقعیت اول تیم مقابل گل شود تعداد گلهای خورده صادق نازنین دورقمی میشود. این گونه انسانهای صادق کمیاب هستند و به زور به تعداد انگشتهای یکدست می رسند. اگرچه در روستاهای همسایه هم ورژن و مدل صادق یافت میشود اما باز هم با اندکی تغییر. صادق جان دوستت داریم با همه صفایت.