کودکان نسلها ،جای بازی این جاست

 

مدتی هست که هریک از روستاها و بنادر ساحلی بوشهر دارای پارک بازی شده اند. کار بسیار خوب و پسندیده ای است. هریک از روستاها جای مشخصی را برای این محل تفریح مشخص کرده اند و چه بسا شور و شوق کودکانه که عصر و شب را در این مکان میگذرانند بسیار مایه ی مسرت و شادمانی است .

نسل ها هریک بازی هایی دارند . مثلا همین پارک بوالخیر 15 سال پیش یا شاید بیشتر جای آن خور آبی بود

که به خور حاج آقا میگفتند. خور برکه ای بود چسپیده به دریا که معمولا با بالا آمدن آب پر میشد وجایی بود برای بازی یا بهتر بگویم جایی بود برای زندگی چرا که ما تمام وقت آنجا بودیم . جایی بود برای بازی بچه ها اما نه از جنس سرسره و تاب و الاکلنگ ، بلکه از قایق هایی که با قوطی های روغن نباتی ساخته میشد و به آن جاز دله ای میگفتیم. نسلی که از ما بزرگتر بود به مراتب وضعشان از ما بهتر بود آنها جاز دله ای یا قایق کوچک نداشتند بلکه قایق بزرگتر داشتند که سه چهار نفری سوار میشدند و اگر در بین آن سه چهار نفر بزرگتر ازما خویشاوندی یا برادری بود لذت قایق سواری برای لحظه ای هرچند کوتاه نصیب ما هم میشد. این خور همواره جای بازی بچه ها بود و آن زمان که آب خور خشک میشد گل ولای آن را به سرو صورت خود میکشیدیم و از این راه دخترکان هم سن وسال خود که برای آب تنی به دریا آمده بودند را میترساندیم که در واقع با این کار میخواستیم خود را به آنها نزدیک کنیم و راهی بهتر از این نمیدانستیم گرچه بدترین شیوه ممکن را اتخاذ میکردیم.

اما امروز جای خور صدای شادی بچه هایی ست که دست مادران خود را گرفته اند و پایشان پتی وبرهنه نیست و هر روز حمام میروند و چندین دست لباس دارند. بعضی از بچه های امروز نوع گویششان فرق میکند کلمات را آنگونه که والدین میخواهد ادا میکنند و به مادرشان مامان میگویند نه (دی).موهای این بچه ها تمیز وشانه شده است و کمتر سری را میبینیم که کچل شده باشد. دسته ای از این بچه ها که 10 -11 ساله هستند گوشه ای از پارک فرشی را پهن کرده و چهار نفرنشسته اند و حکم زندگی خویش را میخوانند با دل و گشنیز و پیک. آنها به خود میگویند مابزرگ شده ایم و کمتر سوار تاب(هی لو)میشوند ،موهایشان ژل زده و آهنگهایی از جنس زمانه خویش از گوشی های همراهشان به گوش میرسد. اما دوران ما ورق بازی از گناهان بزرگ محسوب میشد و هرکس میخواست مدعی خلاف بودن کند جایی را برای ورق یا همان پته بازی فراهم میکرد. اگر مادری ورق در دستت میدید فریاد میزد که پسر دستت را بشور نجس شده یا بقول خودش (حل و حرومی).

نسل امروز تابستان به شیراز و مشهد و جاهای دیگر میرود .ما تابستانهای خود اگر به شیرازمیرفتیم یا برای ختنه  بود یا برای دکتر که سنگ کلیه و لوزه دردی که در گلو احساس میشد میرفتیم ، گرچه بودند کسانی که برای تفریح میرفتند اما تعدادشان به اندازه انگشتان یک دست هم نبود.

دریا بود و دریا و دریا آخرین جایی برای تفریح آن . ماهیگیری در ظهر تابستان ، جمع کردن روبیان (امرو) در چم ، با خالی رفتن آب جای برای فوتبال ساحلی و هیچ نمی ترسیدیم که پوستمان برنزه شود. ابروها و مژه ها معمولا زرد وآفتاب خورده نماد کامل یک پسر روستایی ساحلی. هروقت که بی اجازه میرفتیم دریا ،میماندیم تا لباسهای مان خشک میشد آنوقت بر میگشتیم گرچه مادرمان زیرک تر از این حرفها بود و با زبان زدن به انگشتش و کشیدن به پوست سوخته ما مزه شور آب در یا میچشید و پس گردنی و نهاری (چاس) که ته مانده اش به ما میرسید.

شعری از سهراب است که میگوید:

     ظهر تابستان است

 سایه ها میدانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن وپاک

کودکان احساس جای بازی این جاست.

من کودکان نسلها را جای کودکان احساس گذاشتم که امید وارم روح سهراب از من نرنجد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد