مکتب یا میگو؟ بحث بر این است

میگو با همه هیاهوی خود آمد. خاطره ای که بی ارتباط با میگو هم نیست عزیزی برایم تعریف کرد. گفتم آن را با دوستان درمیان بگذارم تا شاید شیرینی این خاطره برای عزیزان هم تقسیم کرده باشم.

یکی از دوستان  سالهای 74 در حسینیه درس قران یا بقول خودمان مکتب گذاشته بود. تابستان گرم ، در سایه حسینیه روبه دریا حصیری را پهن کرده و شاگردان دور تادورش نشسته بودند و کمر به همت یادگیری قرآن. فاصله مکتب بچه ها تا دریا ده متر هم نمیشد و به همین خاطر گهگاهی در آن گرما نسیمی خنک از روی تن دریا  چهره های خسته و سوخته بچه ها  را نوازش میکرد.  گرچه حواس بچه ها بیشتر به دریاو دنیای پیرامون بود تا به قرآن ولی هرچه بود کلاس درس بود. بعضی از بچه ها برای جمع کردن میگو عطای مکتب و قرآن را به لقایش بخشیده بودند و سرمست بودند از اینکه آزادانه راه اسکله در پیش داشتند. به همین خاطر بعضی از شاگردان مکتب به محض تمام شدن درسشان چنان باسرعت عم جزء خود را به زیر چلشان میزدند و با شتاب هر چه تمام خودرا به کاروان بچه هایی میرساندند که میخواستند به اسکله برسند.

روزی علی میرعبدالله (پورسلمان) دست پسرش حامد را گرفته بود و به مکتب آمد. روبه معلم قران کرد و گفت : آغا این حامد پسرم پارسال عم جزء را پاره ای خوانده و میخواهم دوباره بیاورمش تا کمترتوی این گرما اسکله برای میگو برود. تمام اختیار دست شما آقای معلم . معلم قرآن با لبخندی حامد را به کنار خود فرا خواند و با خوشرویی گفت : بخوان ببینم تا کجا خوانده ای. حامد شروع به خواندن کرد . عم جزء را خوب خواند. حداقل تا سوره تکویر خواند. معلم از بابت حامد خیالش راحت شد که بلاخره کارش راحت تر است.

فردای آن روز حامد جزء نفرات آخر بود که باید درس قرآنش را پیش معلمش میخواند. معلم گفت : حامد جان از سوره قل هوالله شروع کن تا هر جا که رسیدی.چرا که تو مدتی اینجا نبودی و میخواهیم بیشتر با هم قرآن کار کنیم. چهره حامد در هم رفت . عم جزء را با ناامیدی باز کرد و شروع به خواندن کرد:بسم الله الرحمن الرحیم. هل هوالله احد.

معلم با تعجب پرسید : دوباره حامد جان بخوان متوجه نشدم عزیزم.

حامد دوباره بجای قل هل خواند. چشمان معلم قرآن از تعجب باز شده بود. رو به حامد کرد و گفت : دوباره بخوان . چه میخوانی . هل دیگر چیست .؟بگو قل. حامد گفت : هل . آن لبخند همیشگی معلم از چهره اش رخت بر بست و با تحکم و اعمال زور بیشتری به حامد گفت : تو که تا دیروز خوب میخواندی حالا چیست که به قُل می گویی هُل. ترکه را بیاورید.آن روی سکه معلم هویدا شد. غضب از سرو روی معلم می بارید. چند ترکه محکم به پشت حامد کوبید. دستانش را بالا برد و ترکه را محکم به دستان کوچک حامد فرود می آورد. بعد از چند لحظه خشونت بار حامد آب در چشمانش بازی میکرد و کم کم صدای هق هقش بلند شد. معلم با صدایی بلند و خشمگین روبه حامد کردو گفت : بخوان . حامد هق هق امانش را بریده بود و آب برگون هایش روان بود و با این حال گفت : هُ هُ هُ هُل . معلم دیگر زده بود به سیم آخر . این بار ترکه راضی کننده نبود. جامر را برداشت و تا آنجایی که لازم بود حامد را تنبیه کرد. تا جایی که صدای زجه های حامد تا چند کوچه آنسوتر هم میرفت . معلم به هن و هن افتادو خسته شده بود. تکیه به دیوار داد و به حامد گفت : بخوان . حامد نمی توانست درست بخواند. صدای گریه هایش دیگر همان هُل را هم نمیتوان شنید، در میان زجه هایش باز بلند گفت : هُ هُ هُ هُ هُ هُل .

معلم دست حامد را گرفت و داخل انباری حسینیه کرد و گفت تا درست نخوانی از آنجا در نمی آیی. معلم خودش مانده بود و حامد . همه بچه ها رفته بودند. تکیه داد به دیوار و از جیبش سگاری را آتش کرد و دودش را باقدرت به هوا فوت کرد. یک ربع از زندانی حامد گذشته بود . معلم هم نفسی تازه کرد و گفت : بخوان . صدای حامد از ته انباری به گوش میرسید همراه به هق هقهایی که فروخورده بودگفـت : هل هل هل هواللله احد.

معلم دست حامد را گرفت و بیرون آورد. گفت : برو .دیگر به مکتب نمی آیی .به پدرت بگو درسم تمام شده . بگو معلمم گفته . لبخندی از سر رضایت چهره غمگین حامد را باز کرد . گفت : راست میگی آقا معلم. معلم با خستگی گفت :ها راست میگویم. برو و دیگر تا ابد برنگرد.

حامد از پله های حسینیه پایین آمد و رسید کنار دریا. معلم حامد را نظاره میکرد. حامد دوان داون روبه اسکله میدوید. عم جزء ش را محکم انداخت به دریا ، برگهای عم جزء ورق ورق شدند و در دستان آبی دریا افتادند. معلم حامد را میدید که در نگاهش کوچک و کوچکتر میشد و تازه میدانست که تمامی این مقاومتها برای رسیدن به میگو بوده ، همان خله ی خوشرنگ .

نظرات 1 + ارسال نظر
کریم دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://bandererostemi.loxblog.com

سلام علی جان. به نظر من اکثر وبلاگها در ثبت نظرات بییندگان مشکل دارد زیرا برای خودم پیش آمده. من چند بار تو سرویس های مختلف وب نظر دادم ولی نظراتم ثبت نمیشد.

سلام آقا کریم نازنین. والله جیگرم گل کلونش زتن.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد