وقتی دلم برای مسلمانی مان تنگ میشود

رمضان تا چند روز دیگر از راه میرسد. همان ماهی که مبارک مینامیم. ولی اکنون چنان هم مبارک به نظر نمی رسد؛ یا اینکه نمیگذارند به نظرمان آید. وقتی که دستور میرسد که اگر کسی روزه خواری کند چنان میکنیم و چنان خود به خود رنگ میبازد این ماه مهربان سرشاز از رحمت . وقتی که میدانیم که سر سفره افطار همسایه امان برای رنگین بودن سفره اش پول نزولی از کسی میگیرد و بدتر از آن وقتی که صاحب پول نزولی برای سودش می آید و به همسایه امان میگوید که سود را میخواهم برای مراسم روضه ای که امشب برای شفای بچه ام میخواهم برگزار کنم.  دلم میگیرد از اینکه نمیگذارند صدای ملکوتی استاد را با آن ربنای روحانیش که رمضان ما ایرانی ها را رنگی دیگر بخشیده است پخش شود ؛ همان ربنایی که پیشتر مادرم سر سفره وقتی میشنید اشکی به مهمانی چشمانش میآمد و در استکانش می افتاد و تا نگاهش میکردیم با چادر چیت گلدارش آن را پاک میکرد که ندانیم که هنوز پس از سالها کوچ پدر برای او دلتنگ است ؛ و افسوس امروز اشک مادر هم ندارم جز بغضی که گلویم را میفشارد .سحر گاهان برای سحری همیشه پدر مناجات زنده نام زبیحی را برای بیداری مان میگذاشت که افسوس هردوی آنها هم پدرو هم صدای ملکوتی استاد ذبیحی را با خاطراتی مه گرفته مرور میکینیم .

دلم برای مسلمانیمان تنگ میشود وقتی که خود را مسلمان می نامیم و در چهار دیواری هایی تنگ مردانی بزرگ در آن محبوسند. دلتنگ ترمیشویم وقتی دلمان برای مسجدی تنگ میشود که کودکی هایمان را آنجا با خدای خود بدون هیچ گونه چشم داشتی سر به سجاده فرود می آوردیم ،کنون همان مسجد چنان که ظاهرش مدرن تر شده است انسانهایی میبینیم که برای ترفیع رتبه اداری خود چنان سفره دین و دین فروشی خود را گسترده اند و خود را پاک و پارسا نشان میدهند حالمان از این نفاق ودورویی به هم میخورد که این روزگارتاریک را سیاه تر از آن چه هست می بینیم. روزگار غریبی است نازنین.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد