میلاد شاعر آب و آینه



خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک

آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد

دوست خواهم داشت

به مناسبت میلاد شاعر آب و آینه: سهراب همیشه سپهری

ازصفحه فیسبوک سهراب سپهری

مردی شبیه باران

باران می بارید و خودش را دیوانه وار به پشت شیشه پنجره میکوبید. کلاس ساکت بود و معلم به پشت شیشه تنها ، باران را نگاه میکرد و ترانه ای را زمزمه میکرد: توی قاب خیس این پنجره ها /عکسی از جمعه غمگین میبینم/ ، سکوت کلاس طنین اهسته معلم را بیشتر جلوه میداد. معلم آرام آرام قدم بر میداشت تا رسید به نیمکت ما، اشاره ای کرد به دیوار که ترکی بر داشته بود گفت : میدونین این ترک مال چیه ؟گفتیم : نه  گفت : ازصدای بد من دیوار ترک برداشته است .


این مقدمه را نوشتم تا یادی کرده باشم از معلم دیروزمان جناب آقای یحیی عمویی که برای این حقیر راه های تازه ای را نشان داد ، این حرف من نیست دوستان هم نسل من هم بر این باور بودند که آقای عمویی همین گونه بود.

روزهای اول از هیبتی که دانش آموزان کلاس بالاتر از او ساخته بودند و حشت داشتیم و به چشم یک انسان بیرحم نگاه میکردیم (بی رحم از نظر ما آن زمان این بود که دست بزن خوبی داشته باشد )ولی بعد از مدتی دانستیم که او نه تنها بی رحم نیست بلکه سرشار از احساس و عاطفه است ، همیشه در کلاس درس جناب یحیی عمویی فضایی بود که درس را اگر هم دوست نداشتی نمیدانم چرا با جان و دل گوش میدادیم بطوری که تنبل ترین دانش آموزان هم سوال درسی فارسی از معلم میپرسیدند که باعث شگفتی ما هم میشد.

نوع ادبیات معاصری که در کتابهای درسی موجود بود را بیش از آن برای ما میگفت ، از شاملو گرفته تا نصرت رحمانی و صادق هدایت و سعید سلطان پور. وآنقدر ما درسش را دوست داشتیم که کم کم خواستیم بدانیم که این بزرگان ادبیات معاصر که معلم ما از انها یاد میکند کیستند. یاد دارم روزی پیشنهاد کرد که شعر دخترای ننه دریای شاملو را بخوانید و آن زمان کتاب شاملو در دسترس نبود چون امروز.از گوته میگفت و از عشق او به حافظ و این مواردبرای ما همه تازگی داشت. در کلاس درسمان گهگاهی که درس تمام میشد و کلاس ساعات آخری را میگذراند بچه ها گرم صحبت بودند و او کنار پنجره می ایستاد و ترانه هایی زمزمه میکرد، کلاس ساکت میشد تا بدانند او چه میخواند، گهگاهی ترانه های عربی را میخواند که بعدها فهمیدیم از ام کلثوم است و راستش را بخواهید خوب هم میخواند ، میون این همه کوچه را من بارها شنیدم که میخواند .

روزی از آقای عمویی پرسیدم راستی ما قبل از انقلاب سرود ملی مان چگونه بود ؟ آقای عمویی خیلی فوری ای ایران ای مرز پر گهر  را برایمان خواند . وجه دیگر آقای عمویی صدای خوب ایشان برای گزارشگری بود که حتی تا آنجایی که من شنیده بودم تست هم قبول شده بود ولی پیگیری نکرده بود . متاسفانه من هیچ عکسی از ایشان نداشتم که برای این مطلب بگذارم و به همین خاطر بی تصویر ماند این مطلب. خاطرات تلخ و شیرین بسیاری ازکلاس درسهای جناب عمویی دوستان دارند که هنوز هم گهگاهی نقل محافل دوستانه است و هنوز هم از لذتش کاسته نشده . برای معلم همیشه ما آرزوی بهترین ها را دارم .

اسکایپ

دوستان دراین مطلب کوتاه فقط میخواهم بگویم دوستان نرم افزار اسکایپ را روی سیستمشان نصب کنند .برنامه ای که هم گفتگوی صوتی و تصویری دارد. لینک دانلود این نرم افزار در سایتها بسیار است و من لینکی را برایتان میگذارم. نرم افزار Skype یکی از مشهور ترین نرم افزار های تلفن اینترنتی است که در جهان طرفداران زیادی را به خود جلب کرده است. برای استفاده از نرم افزار کافی است نرم افزار را دانلود کنید و آن را نصب کنید سپس در سایت Skype عضو شوید و مانند یاهو مسنجر وارد نرم افزار شوید. تجهیزاتی که برای استفاده از نرم افزار Skype لازم است یک رایانه معمولی و هدست است. علاوه بر این نرم افزار Skype یک نرم افزار گفتگو (چت) عالی است. لازم به ذکر است که در هر نقطه ای که در جهان باشید تماس تلفنی به کشور آمریکا رایگان است و برای بقیه کشورها باید اکانت Skype خریداری شود.


مقداری هم در مورد اسکایپ که از سایت دانلود کتاب گرفته ام بصورت پی دی اف گذاشته ام دانلود کنید و حتما از اسکایپ استفاده کنید.


لینک زیر دریافت آموزش اسکایپ به زبان ساده :

http://s1.picofile.com/file/7517015692/how_to_used_Skype.pdf.html


لینکهای  دانلود اسکایپ :

http://www.p30world.com/archive/5078-download_skype_full.php

http://www.hamirayane.com/download/download_Skype/

عاشقانه ترین فیلم تاریخ سینما



 

 

در بخش هر هفته یک فیلم خوب فیلم عاشقانه وکلاسیک تاریخ سینما شاهکار مایکل کورتیس که بقولی مستحب موکد است که این اثر زیبا را دید.

دیالوگهایی که بین بازیگران اصلی این فیلم رد وبدل میشود پس از هفتاد سال همواره جذاب وشنیدنی هستند و ماندگار . اما کازابلانکا تنها یک نامه عاشقانه به سینما نیست؛ ادغام موضوع جنگ و عشق یکی از تلخ ترین و در عین حال زیباترین ویژگی هایی است که در کازابلانکا به چشم می خورد.برخی آن را بهترین فیلمی می‌دانند که تاکنون در سیستم استودیویی هالیوود ساخته شده‌است. کازابلانکا بارها و در نظرسنجی‌های گوناگون بهترین فیلم عاشقانهٔ تاریخ سینما شناخته شده‌است.

 

 

کارگردان :  مایکل کورتیز
فیلمنامه : جولیوس اپستین، کاسی رابینسن، هاوارد کوچ، فیلیپ اپستین
بازیگران : همفری بوگارت، اینگرید برگمن، پل هنریدس، کلاد رینس، کنراد ویت، گرین استریت، پیتر لوری، دالی ویلسون، جوی پیج
فیلمبردار: آرتور ادسون
محصول آمریکا / 1943 / 102 دفقیقه

 

------------------------------

 

قسمتی را از سایت شاهکار فیلم گرفته ام

 


از چی بگم ؟

عزیزی در بخش نظرات نظرخیلی پرشروشوری گذاشته بود و به این حقیر تاخته بود البته با تمام ابزار توهین و تهمت ، که چرا شما همه مسائل را سیاسی و سیاه می بینید. نتوانستم منتشر کنم چرا که وقتی انتقاد با توهین همراه شود آن دیگر انتقاد نیست مثل کسی می ماند که در کوچه بایستد و ناسزا نثارت کند.

میخواهم به این دوست عزیز که ادبیات گفتاری اش هم چاله میدانی است و بند تنبانی، چیزی که در این سالها به یمن ادبیات خوب سیاسی که داریم باب شده است!

بگذار بگویم که ای کاش همه چیز سیاسی نبود . هر انتقادی مکینیم میگویند سیاسی است . از فوتبال کشور بحث میشود میگویند بحث سیاسی نکنید. از اقتصاد و ته لنجی و گمرک حرف به میان می آید میگویند سیاسی است . از مسکن مهر و آجر و میله گرد حرف میزنیم میگویند سیاسی است. از برنامه های صدا وسیما حرف میزنیم میگویند نگو. از نان بد کیفیت این روزها و گران شکوه میکنیم میگویند نگو. از علی کریمی میگوئیم که میخواهند اخراجش کنند باز هم میگویند نگو . از چی بگم؟ بخدا از کجا بنالیم ، آرزویمان این است که یک نقطه سفید ببینیم . شما دوستان اگر میبینید به ما هم بگوئید. از این میترسم که اگر فردا رفتیم ماهیگیری و طبق معمول هیچ هم نگرفتیم بگویند سیاسی است هیچی نگو .

مدرسه شروع شده ، عزیزی تعریف میکرد بچه کلاس اولی ام را بردم و ذوق زده بودم .به مدیر گفتم شیرینی چه بیاورم؛ میوه یا شیرینی. مدیر همانطور که سرش پایین بود گفت : ممنون آقا. اگر میشود بجای شیرینی و میوه یک بسته برگ A4ممنونتان میشویم.

ما ایرانی ها و افغانها و کلا تمامی جوامعی که سالها در کشورشان جنگ و کشمکش سیاسی است اوضاعمان همین است.

الان هم دغدغه مردم این است که دلار بالا میرود . این هم سیاسی نیست. ؟

از چی بگم . ؟ از چی ؟

دبستان من ، گلستان من

چند روز پیش وقتی یکی از بچه های دبستانی را دیدم خواستم که کتابهایش را ببینم که تا چه اندازه فرق کرده است. لباسهای پسرک نو  بود و هنوز مانده بود که گرد کهنگی روی آن بنشیند. کفشها تمیز ، پیرهنش هنوز تای نو بودن را داشت و شلوارش هم آبی بود و آسمانی مثل قلبش. کیف مدرسه ای او مال پارسال بود با این حال تمیز مانده بود. گفتم : کتاب فارسی ات را بده می خواهم ببینم. او خاضعانه کیفش را جلویم گذاشت یعنی خود هر کاری میخواهی انجام بده.


در کیف را باز کردم و دنبال کتاب فارسی اش میگشتم . پیدا نمیکردم. مجبور شدم سرم را توی کیفش کنم تا در آن فضای تاریک فارسی اش را پیدا کنم ، اما نمیدانید کیف چه بویی داشت، مرا با خود برد که برد. بوی کتابهای نو، گرده هایی که توی کیفش بارها آمده بودند و رفته بودند ، بوی سیب و پاکن و هزار بوی خاطره انگیز که آدمی اگر بویی برایش خاطره انگیز باشد اینگونه با هیچ عطر و ادکلن چانل و دیور و جورجیو ارمانی هم عوض نمیکند .همینطور که سرم توی کیفش بود با دست زد پشت گردنم به آرامی گفت: تو حالت خشن ؟ نه سرت گیر کرده باشه توی کیف؟

با خود فکر کردم تا لحضاتی سرم را توی کیف نگه داشته بودم ، حالا خوب بود موهایم چون سابق بلند نبود والا کُلکهایم پشت زیپ کیف گیر میکرد .

کتاب فارسی اش را باز کردم ، دوم دبستان ، انبوهی از تغییر . به پسرک گفتم مدرسه دوست داری ؟ با سر جواب مثبت داد اما معلوم بود دل خوشی هم نداشت . ولی کیفیت آموزش امروز نسبت به دیروز به نظر دوستان چگونه است؟ از نظر این حقیر که این عینک بد بینی ام را همیشه به چشم دارم خیلی افت داشته است .البته دلیل هایی  هم دارد که دوستان می توانند بهتر مرا راهنمایی کنند چرا که در بین مخاطبین وبلاگ افرادی هم هستند که به شغل شریف معلمی مشغولند و قاعدتا انها بهتر از ما می توانند این مسئله را درک کنند. بعضی دوستان نیز خود برادر یا خواهری دارند که بتوانند این موضوع را بشکافند و تحلیل کنند.

دبستان من ، گلستان من

چند روز پیش وقتی یکی از بچه های دبستانی را دیدم خواستم که کتابهایش را ببینم که تا چه اندازه فرق کرده است. لباسهای پسرک نو  بود و هنوز مانده بود که گرد کهنگی روی آن بنشیند. کفشها تمیز ، پیرهنش هنوز تای نو بودن را داشت و شلوارش هم آبی بود و آسمانی مثل قلبش. کیف مدرسه ای او مال پارسال بود با این حال تمیز مانده بود. گفتم : کتاب فارسی ات را بده می خواهم ببینم. او خاضعانه کیفش را جلویم گذاشت یعنی خود هر کاری میخواهی انجام بده.


در کیف را باز کردم و دنبال کتاب فارسی اش میگشتم . پیدا نمیکردم. مجبور شدم سرم را توی کیفش کنم تا در آن فضای تاریک فارسی اش را پیدا کنم ، اما نمیدانید کیف چه بویی داشت، مرا با خود برد که برد. بوی کتابهای نو، گرده هایی که توی کیفش بارها آمده بودند و رفته بودند ، بوی سیب و پاکن و هزار بوی خاطره انگیز که آدمی اگر بویی برایش خاطره انگیز باشد اینگونه با هیچ عطر و ادکلن چانل و دیور و جورجیو ارمانی هم عوض نمیکند .همینطور که سرم توی کیفش بود با دست زد پشت گردنم به آرامی گفت: تو حالت خشن ؟ نه سرت گیر کرده باشه توی کیف؟

با خود فکر کردم تا لحضاتی سرم را توی کیف نگه داشته بودم ، حالا خوب بود موهایم چون سابق بلند نبود والا کُلکهایم پشت زیپ کیف گیر میکرد .

کتاب فارسی اش را باز کردم ، دوم دبستان ، انبوهی از تغییر . به پسرک گفتم مدرسه دوست داری ؟ با سر جواب مثبت داد اما معلوم بود دل خوشی هم نداشت . ولی کیفیت آموزش امروز نسبت به دیروز به نظر دوستان چگونه است؟ از نظر این حقیر که این عینک بد بینی ام را همیشه به چشم دارم خیلی افت داشته است .البته دلیل هایی  هم دارد که دوستان می توانند بهتر مرا راهنمایی کنند چرا که در بین مخاطبین وبلاگ افرادی هم هستند که به شغل شریف معلمی مشغولند و قاعدتا انها بهتر از ما می توانند این مسئله را درک کنند. بعضی دوستان نیز خود برادر یا خواهری دارند که بتوانند این موضوع را بشکافند و تحلیل کنند.

هر خانه ، یک همسایه

چند روز دیگر در بوق و کرنا میکنند که آی جشن نیکوکاری ، وای همنوعی و بشر دوستی. کار پسندیده ای است. نفس کار خوب است . اما ما که در روستاهای خود در یک فضای کوچک زندگی میکنیم و میدانیم که همسایه مان دست به دهانش نمیرسد چه خوب که اگر بخواهیم در این جشنهای دهان پرکن شر کت کنیم بیاییم و همان یک عدد کفش و شاید یک کیف و اگر وضعمان چون خیلی ها ناچاک هست یک عدد جعبه ی مداد رنگی را بخریم و  به کودکی معصوم که از این دنیای کثیف آدم بزرگها بی خبر است هدیه دهیم بدون آنکه بداند و بفهمد. وقتی ما یک کفش را به یک کودک هدیه میدهیم آنگاه است که شاید احساس حقارت کمتری کند در بین دوستان دیگرش. همه ما مردم روستای خود را کم و بیش میشناسیم پس چرا این هدیه ی کوچک اما بزرگ برای آن کودک را به همین همسایه مان ندهیم. شعار نیست واقعیتی است که همه با پوست و استخوان آن را لمس کرده ایم و این غم نان بخصوص در شرایط فعلی چنان فشاری را آورده است که خیلی ها را از درون  و برون شکسته است. پس راه دوری نرویم و هر کس به وسعت مالی اش میشود یک مداد را هم عاشقانه و از سر مهر به کودکی ببخشد و شادی دل یک کودک  بزرگ است و بی آلایش.

سنگ خارا

در این بخش از ترانه های ماندگار صدایی جاودانه ی بانو مرضیه با آهنگسازی استاد تجویدی و شعر معینی کرمانشاهی چنان دست به دست هم میدهند که در خاطره ها می ماند. صداهایی به وسعت خاطره.


شاعر : معینی کرمانشاهی


آهنگساز: استاد تجویدی


خواننده : بانو مرضیه


جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
                                     سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
            مو به مو دارم سخنها         نکته‌ها از انجمنها
            بشنو ای سنگ بیابان         بشنوید ای باد و باران
            با شما همرازم اکنون         با شما دمسازم اکنون
                                  ....................
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
                                     سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
            مو به مو دارم سخنها         نکته‌ها از انجمنها
            بشنو ای سنگ بیابان         بشنوید ای باد و باران
            با شما همرازم اکنون         با شما دمسازم اکنون
                                  ....................
       شمع خود سوزی چو من         در میان انجمن
             گاهی اگر آهی کشد         دلها بسوزد
             گاهی اگر آهی کشد         دلها بسوزد
                                  ....................
        یک چنین آتش به‌جان         مصلحت باشد همان
          با عشق خود تنها شود         تنها بسوزد
          با عشق خود تنها شود         تنها بسوزد
                                  ....................
           من یکی مجنون دیگر        در پی لیلای خویشم
           عاشق این شور و حال        عشق بی‌پروای خویشم
                                  ....................
           تا به سویش ره سپارم         سر ز مستی برندارم
     من پریشان حال و دلخوش        با همین دنیای خویشم
                                  ....................
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
                                     سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
            مو به مو دارم سخنها         نکته‌ها از انجمنها
            بشنو ای سنگ بیابان         بشنوید ای باد و باران
            با شما همرازم اکنون         با شما دمسازم اکنون



http://www.4shared.com/file/50364452/bdca1fd/SANG_KHARA.html?dirPwdVerified=7815fb97


-------------------------------------------------------------------------------


متن شعر را از سایت کیانا وحدتی گرفته ام.

سالهای به دنبال مینی بوس

مطلبی را اکنون مینویسم وقتی مشابه آن را در وبلاگ کریم مانعی عزیز خواندم برآن شدم تا این حقیر نیز به پیوست مطلب کریم نازنین مشکلاتی که خود همواره سالها دست به گریبانگیر آن بودم بنویسم. شاید اغراق نکرده باشم که این حقیر از کسانی  که بیشتر از نِل شخصیت کارتونی دختری به نام نل یا مارکوپولو ، جای دوری نرویم پرین با خانمان در مسیرها بوده ام و همواره مشکلات این مسیر خالی از وسیله نقلیه عمومی را با پوست و استخوان لمس کرده ام. الان که مینی بوس رویایی شده برایمان و یک حس نوستالژیک برایمان دارد چرا که یا نیستند و یا اگر هستند مثل ستاره صبح اندکی میدمند و میروند. پس می ماند خودروهای سواری و بیشتر پراید که آنهم کرایه اش برای افراد متوسطی چون ما زیاد است و دیگر اینکه راننده های آن با سرعتی نامعقول تا مقصد برسیم هزار بار آیه الکرسی و سوره های کوچک قران را میخوانیم (البته یاد آور شوم که آیه الکرسی را من حفظ نیستم و همیشه تا نصف و نیمه رها میشود). یک زمانی نوید اتوبوس واحد را برای خط ساحلی دادند و چه بسا که دوستان از شادی این خبر برنامه ها ریختند چرا که اگر خط واحدی با زمان معین باشد خیلی راحت و بی دغدغه میتوان به کارها رسیدگی کرد و مهمتر از همه نسل جوان که آرزوی رفتن به کلاسهای زبان و هنری و فرهنگی دارند میتوانند آسانتر از همیشه به آرزوی های کوچکشان برسند. راستش را بخواهید از بس که در این مسیر بوده ام و از نبود یک سرویس رنج برده ام خاطرات تلخ و شیرینی دارم و میدانم خیلی از دوستان هم بی خاطره نیستند. کلاسهای زبان انگلیسی می رفتم .باید اولین کلاس را به لحاظ زمانی انتخاب میکردم تا دغدغه برگشتن بدون مینی بوس را نداشته باشم، چرا که کلاسها عصر بود. با مینی بوس می آمدم و کلاسی که ساعت 4 بعد از ظهر برگزار میشد ماساعت 2 آنجا بودیم در گرمای طاقت فرسای تابستان . جایی بهتر از پارک نداشتیم .آنقدر در این پارک روزانه آنجا پلاس بودیم که خیلی از دکه داران با من دوست شدند . در پارک که می ماندم تا ساعت 4/30 و بعد که کلاس میرفتم 1.بوی بد عرق بدنمان کل کلاس را میگرفت مگر اینکه هفته ای یک اسپری خوشبو کننده خرج خود کنیم2. فیزیک چهره وامصیبت ، عرق کرده ،موها درهم ، کفشها خاکی و تمام ویژگی کسی که تازه از مره آمده باشد. بعد که کلاس تمام میشد هراسان بودیم  چون چغول برای برگشتن و رسیدن به مینی بوس. اگر بود که آهی از سر راحتی میکشیدیم و اگر نبود حسرت از جنس خستگی و کرایه زیاد سگرمه هایت را چنان زیبا به هم گیاسه میزد که باز کردنش کار سختی بود. امروز گرچه خودروها زیادند ولی باور کنید که مردم چنان در فشار اقتصادی هستند که دوهزارتومان هم برایشان حکم پول بزرگی دارد. و همچنان باید حسرت یک خط واحد را کشید و کشید وکشید .باز هم از کریم مانعی نازنین تشکر میکنم که بخاطر مطلبی که در وبلاگش گذاشته بود برآن داشتمان تا ماهم گوشه ای از این مشکل همگانی را جور دیگر به نظر دوستان برسانیم.

--------------------------------------------------------------------
چغول: نام پرنده ای است
گیاسه : نوعی گره به قلاب ماهی (نیشپیل)

به یاد تیم پایه سپاس

مالک کارگر از عزیزانی است که چند سال پیش نوجوانان و جوانان امروز را که که کودکانی بازیگوش بودند را به دور خود جمع کرد و تیمی را تشکیل داد به نام سپاس که هسته اصلی تیمهای توحید و وحدت را امروز همان بچه های دیروز تیم مالک کارگرتشکیل میدهند. مالک با کمترین بودجه و با پول اندکی که از بچه ها میگرفت لباس تیم ، توپ وتور را فراهم کرده بود و در گرمترین روزهای تابستان آنها را جمع میکرد و عاشقانه با انها فوتبال کار میکرد. جای خالی او برای تیمهای پایه امروزی واقعا خالی است . کسی که با کمترین چشمداشت مالی بچه ها را گرد هم آورده بود تا با ایجاد یک فضای صمیمی و دوستی فوتبال را در حد توان خود به انها بیاموزد. من خبر از روستاهای همجوار ندارم که آیا چنین کاری میکنند یا خیر ولی هرکس که بخواهد تیم خوبی در آینده داشته باشد همین بچه ها بهترین سرمایه ها هستند. امید وارم که کسی بتواند جای بزرگ خالی مالک را پر کند چرا که سوای این دور هم جمع شدنهای بچه ها روحیه با هم بودن و درس اتحاد و همبستگی و دوستی ها را نیز بچه ها می آموزند.

مادر


حاتمی در سال 1368 فیلم  مادررا ساخت. مادر ماجرای روزهای پایانی مادری پیر است که در خانه سالمندان به سر می برد. او که بعد از سال ها تلاش و تحمل مشکلات بسیار و بزرگ کردن فرزندانش ، اکنون در آستانه مرگ قرار گرفته ، از فرزندانش می خواهد که او را به خانه قدیمیشان ببرند و خود نیز در این روزهای پایانی در آنجا جمع شوند. فرزندان او هر یک مسیری را در زندگیشان در پیش گرفته اند و به راه خود رفته اند. بیماری مادر و سپس مرگش بعد از کش و قوس هایی آنها را به یکدیگر نزدیک می کند.

این فیلم نیز بهره مند از بازی خوب بازیگران مورد علاقه حاتمی بود ، به ویژه اکبر عبدی در نقش پسر عقب مانده مادر ، بسیار خوب ظاهر شده است. مادر به حق ، یکی از بهترین و ماندگارترین فیلم های حاتمی است.

بازی های بسیار زیبا و مادگار استادانی چون کشاورز ، تارخ،اکبر عبدی ، زنده یاد رقیه چهره آزاد که نقش مادر را داشت همه دست به دست هم دادند تا با آن فضایی که زنده یاد حاتمی خلق کرده بود به یکی از ماندگارترین فیلمهای ایرانی بدل شود .

فیلمهای علی حاتمی به ویژگیهای ساختاری معماری سنتی ایرانی پیوندی عمیق دارد . همین فیلم مادر که بسیار زیباست و از آن گونه فیلمهایی است که باید دید. عزیزانی که این فیلم را بخواهند این حقیر میتواند در اختیارشان بگذارم. 


لینک صدای خسرو خسرو شاهی که در این فیلم دوبلور امین تارخ هست برای دانلود گذاشته ام . 


http://s1.picofile.com/file/7498858488/out_2.mp3.html


-------------------------------------------------------------------------

عکس را از سایت رشد گرفته ام و قسمتی از متن نیز هم

کوچ غمناک پرستوهای شاد



از ماندگار ترین ترانه های پاییزی ترانه ای به همین نام سروده منوچهر طاهر زاده که اولین بار هم خود مرحوم طاهر زاده آن را اجرا کرد ولی این سروده زیبای آقای طاهر زاده را بیشتر با اجرای شاهرخ دریادها مانده است. ترانه ای به شدت پاییزی و زیبا و تصویر گر پاییز و دلمشغولی های تمامی نسلها. متن ترانه و آهنگ را برای دانلود گذاشته ام و حتما توصیه میشود که این را گوش فرادهند چرا که بسیار زیباست و حدیث دل پاییز دوستان .




کوچ غمناک پرستو های شاد
در غروبی پر ملال و بی صدا
خبر عریونی باغ ها رو داد
پاییز اومد این ور پرچین باغ
تا بچینه برگ و بال شاخه ها
کسی از گل ها نمی گیره سراغ
کسی از گل ها نمی گیره سراغ

بیا در سوک دلگیر گل سرخ
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو ، زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه
شده ابری ، تو فضای سینه مون
قصه ی بی غمگساری های ما
می دونم پایان نداره بعد از این
قصه ی بی برگ و باری های ما

بیا در سوک دلگیر گل صبح
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو ، زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون

می نویسم با دل تنگ روی گلبرگ شقایق
فصل دلتنگی پاییز ، فصل غمگینی عاشق

بیا در سوک دلگیر گل صبح
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو ، زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون

کوچ غمناک پرستو های شاد
در غروبی پر ملال و بی صدا
خبر عریونی باغ ها رو داد
پاییز اومد این ور پرچین باغ
تا بچینه برگ و بال شاخه ها
کسی از گل ها نمی گیره سراغ
کسی از گل ها نمی گیره سراغ

بیا در سوک دلگیر گل صبح
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو ، زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه
شده ابری ، تو فضای سینه مون
قصه ی بی غمگساری های ما
می دونم پایان نداره بعد از این
قصه ی بی برگ و باری های ما

بیا در سوک دلگیر گل صبح
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو ، زاده ی فصل خزانیم
دو تن پرورده ی دامان گریه
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون
پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون

پاییزه ، پاییز عریون




لینک دانلود :


http://s3.picofile.com/file/7498850642/Paeez_WikiSeda_2.mp3.html


 ترانه  را از ویکی صداو عکس را از ایران سانگ گرفته ام.

شلوارهای وصله دار



دربخش معرفی کتاب ، به درخواست یکی از دوستان کتاب شلوارهای وصله دار مرحوم رسول پرویزی را برایتان گذاشته ام. داستانهای کوتاه و جذاب این مجموعه و همچنین فضاهای داستان که با زندگی روزمره بخصوص ما مردم این دیار غریبه نیست چرا که خود مرحوم پرویزی از نویسندگان بوشهری تاریخ معاصر به شمار میرود. کتابی هم در بازار موجود است با نام قصه های عمو رسول اگر اشتباه نکنم ، که در برگیرنده مجموعه ای از آثار این نویسنده فقید می باشد. لینک دانلود این کتاب را برایتان میگذارم.



http://s1.picofile.com/file/7496781284/Shalvarhaye_Vasledar.pdf.html

جان میگیرم ، پس هستم

شاید این مطلب را که مینویسم خیلی تکراری و خسته کننده باشد .اما ازآنجایی که جاده ، آسفالت هرچه که بخواهیم عنوانش بگذاریم تاکنون جان خیلی از عزیزان مارا گرفته است. راه دوری نرویم ، همین که در یک جمع دوستانه نشسته ایم به دوستان خود نظری بیفکنیم،میبنیم که هریک مستقیم و غیر مستقیم تلفاتی از سوانح رانندگی جاده ساحلی را تجربه کرده اند، آن یکی برادر،این یکی عمو،ان یکی خواهر و هزار آن یکی هایی که هنوز و همچنان جان میگیرد و ناقص میکند با اوضاع مراکز بهداشتی استان. باز هم جای شکرش باقیست که آژانس امداد رسانی جاده ای پاره ای از این گونه مشکلات را رفع مکیند. البته در این میان هم که نمیشود تقصیر را همه به گردن جاده باریک و ناهموار انداخت . عوامل متعدد است که من اگر بشمارم یقین کنید که کم گفته ام، از فرهنگ ناصحیح رانندگی گرفته تا کیفیت نازل و سخیف خودروهای ایرانی و چندین عوامل دیگر. الحمدلله پروژه اتوبان هم که رفت به خواب ، کاش خواب زمستانه بود حداقل میدانستیم که روزی که بهار می آید بیدار میشود ولی افسوس که با این اتوبان سوای اینکه منطقه بکر و دست نخورده کوه را برای دوستداران محیط زیست خراب کردند هیچ چیز دیگر هم نصیب کسی نشد. باز هم در این تلفات وتصادف های جاده ای خیلی که خوش شانس باشی این است که زود به مراکز بهداشتی استان برسی و خوش شانس تر این دکتر آنجا باشد ، پرستار حقوق ماهیانه اش را دریافت کرده باشد ، یا اینکه مثلا شما در نوبت نباشید که فلان فرزند بهمان مقام دولتی همان روز احتیاج به دکتر شما نداشته باشد که اگر اینگونه بود بقول فروغ:دیگر تمام شد "

گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم "