قیصر



کاری زیبا از روزبه بمانی به نام قیصر برای پاس یک عمر هنر بهروز وثوقی چنان زیبا سروده شده و در لابلای این ترانه عنوان های فیلمهای این هنرمند عزیز هم به میان می آید. از بازارچه آب منگلی ها تا طوقی ، سوته دلان، قدرت ، فرمون،داش آکل،رستم (کاکا رستم)،که به شیوه زیبایی در این ترانه آمده است که هریک از این واژه ها شخصیت های فیلمهای بهروز را تداعی میکند. وقتی که این ترانه زیبا با آهنگ وتنظیم علیرضا افکاری و صدای همیشه بیدار داریوش اقبالی با هم هماهنگ میشوند چنان معجونی از هنر پدید می آید که لذت آن دو چندان است.
این روزا گوزن و سر نمی برن،
می شکنن شاخشو میفرستن تو باغ
این روزا طاقو نمیریزن سرش
سر گلشونو می کوبن به طاق
آخر نمایشا عوض شده
همه نقش همو بازی می کنن
اونایی که چشمشون به قدرته،
هم پیاله هاشو راضی می کنن
نمی دونم اگه برگردیم عقب
دل طوقی واسه کی پر می زنه؟
اگه فرمونو یه شب دوره کنن
چندتا چاقو پشت قیصر میزنه؟
نمی دونم اگه برگردیم عقب
داش آکل به عشق کی سر می کنه؟
اگه رستمو ببینه روی خاک
پشتشو بازم به خنجر میکنه؟
پای روضه ی خودت گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگیه
دوره ای که عاقلاش زنجیرین
سوته دل شدن یه دیوونگیه
این روزا دوره ی غیرت کشیه
کی میدونه قیصر این روزا کجاست؟
بُکشی و نکشی، می کُشنت
اینجا بازارچه ی آب منگولیهاست




دانلود آهنگ:
http://s3.picofile.com/file/7495793759/Dariush_Donyaye_In_Roozaye_Man_Gheysar.mp3.html

فراخوان                                                                     فراخوان
طبیعت زندگیست ، زندگی زیباست ، زیبایی از آن خداوند است و خداوند عشق مطلق پس اگر میخواهی زندگی کنی زندگی را تمیز نگه دار .

سلام دوستان و هم ولاتی های عزیز

مدتی است که منتظر چنین روزی بودیم تا فراخوان را به نحوی بهتر و عمومی تر عملی کنیم از شما دوستان و همولاتی های بزرگوار خواستار همکاری و همیاری در پاکسازی ساحلمان را داریم،اما این بار مصمم تر وبا  گام هایی استوار تر و به امید خدا موفق تر ...

قرار بر این است که این بار از دفعه قبل عمومی تر شود تا باری دیگر چهره شادابی ساحلمان را به او برگردانیم و علاوه بر دنیای مجازی با مطرح کردن فراخوان به زبان نوشتاری و گفتاری در سطح ولات یعنی در مسجد و اماکن شلوغ عمومی مثل تعاونی صیادی و هر کجای دیگر دوستان را به این کار دعوت کرده و بر جدی بودنش پا فشاری میکنیم ...

شاید برای اولین بار که فراخوان زدیم بدلیل گرما و قرار داشتن در ماه رمضان وقتی مناسب را انتخاب نکردیم ولی این بار تقریبا هم آب و هوا مساعدتر است و هم دیگر عطش تشنگی مانع کار نیست و حال از تمامی کسانی که حاضر نیستن آلودگی ها ساحل زیبایمان را از ما بگیرد میخواهیم که به هر نحوی که میتوانند در این کار فرهنگی مشارکت و مددرسان باشد به همین خاطر تاریخ جمعه بعد از ظهر 91/6/24 را جهت روز پاکسازی برمیگزنیم به این امید که روزی فراموش نشدنی باشد،منتظر حضور سبزتان هستیم

میدونم که اگه اراده کنیم میتونیم زیبایی رو به ساحلمون برگردونیم پس همه 24 .6 کنار ساحل جمع میشیم و مثل مردمان بندر عباس و... کیسه زباله به دست زیبایی را به ساحلمون برمیگردونیم

بوی هجرت می آید

شب که بیرون خوابیده بودم هوای بسیار دلپذیری بود. خیره در گنبد نیلی که چادر شب با ستاره های ریز و درشتش آن را آذین کرده بود ، صدای آشنایی مرا با خود برد به شهر خیالات سبک. گوش جان سپردم به صدای پرنده های مهاجری که روبه هیرون با صدایی سرشار از خاطره مسیرشان را پیش رو داشتند به مقصدی که من نمیدانستم. دلم گرفت. یاد شبهای کودکیم افتادم که در حیاط خانه مان خسته از ولگردی و دکه بازی برمیگشتیم و در چنین شبانه هایی  از شهریور با نوای پرنده های مهاجر رویای شیرینمان را به بامدادان میسپردیم. پرنده ها که عبورشان را در سیاهی شب نمیدیدیم جز صدایشان مادرم بلند بلند میگفت : خیرن . خش اندین .پرسیدم مادر یعنی چه ؟ میگفت : از کربلا برگشتند وخبردارند. خیر هست انشالله. در دلم به مادر میخندیدم و به ساده دل بودنشان و حسرت میخوردم به بی آلایش بودنشان. با عبور این پرنده ها ستاره سهیل هم کم کم رخ مینمود و خبر از گم شدن گرمای تابستان و خنکای پاییز میداد. روزها کوتاه میشدند و این یلدای شب بود که دوباره گیسوان سیاه فامش را که تابستان آن را بسته بود باز میکرد و به روی دنیا میگشود. شبها که چشمانمان رو به آسمان پر ستاره خوابش میبرد هنوز صدای موذن از گلبانگ مسجد برنخاسته بود که گریه ی بچه ای که مورچه ای در گوشش رفته بود بیدارمان میکرد و با همان خواب زدگی برای قلیون و آبش می گشتیم که در گوش آن بینوا بریزیم تا از ان صدای زجر آور مورچه در گوشش رهایی یابد.


صدای دیگر هم آمد اما از جنس امروز ، گوشی همراهمان که همه چیزمان است ، لحظه ای به خودم آمدم دیدم تنها هستم در حیاط خانه دیروز .

من از روز ازل دیوانه بودم

   



ترانه ماندگاری که در این مطلب اضافه کردم من ازروز ازل نام دارد اثری جاودانه از بزرگان

موسیقی کلاسیک ایران شاعر رهی معیری ، استاد بنان آواز و آهنگساز مرتضی خان محجوبی. این اثر ماندگار از آن دست آهنگهایی است که همه گونه با سرشت آدمی پیوندی عجیب دارد. صدای مخملین بنان و شعر زیبای رهی معیری و اهنگ و تنظیم جاودانه استاد محجوبی چنان معجونی میسازد از یک اثر هنری که هیچ گونه گرد کهنگی بر آن نمی نشیند. اجرا در دستگاه سه گاه و در سال 37 اجرا شده است . متن ترانه و لینک دانلود هم گذاشته ام تا از آن لذت دوچندان ببرید.


من از روز ازل، دیوانه بودم
دیوانه روی تو، سرگشته  کوی تو
سرخوش از باده ی، مستانه بودم
در عشق و مستی، افسانه بودم

نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من

بی باده مدهوشم     ساغر نوشم     ز چشمه نوش تو
مستی دهد ما را     گل رخسارا     بهار آغوش تو
چو به ما نگری     غم دل ببری     کز باده نوشین تری

سوزم همچون گل، از سودای دل
دل، رسوای تو، من رسوای دل

گرچه به خاک و خون     کشیدی مرا     روزی که دیدی مرا

باز آ که در شام غمم     صبح امیدی مرا     صبح امیدی مرا


https://www.box.com/shared/601ukkpp69

 

به یاد خالق ماهی سیاه کوچولو

هرکسی در زندگانی ما ردو خاطره ای عمیق برجای میگذارد بیشتر مدیون او میشوی و همیشه میخواهی از او بگویی . از صمد بهرنگی میخواهم بگویم . نسلهای مختلف از او آموخته اند و با او زیسته اند. شهریور ماه سالکوچ او ست در دریایی که ماهی سیاه کوچولو هم همانجا بود.

صمد بهرنگی در تیر ماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز بدنیا آمد. ودر همان جا بزرگ شد وبه مدرسه رفت. پدرش کارگری بود که برای کار به قفقاز رفت و مثل قهرمان های هدایت دیگر هیچ کس اورا ندید. از همان دوران کودکی مجبور به کار کردن شدو درسش را نیز ادامه داد.  تا اینکه بعد از پایان دوره سیکل اول در دبیرستان تربیت (تبریز) به دنبال برادر بزرگش اسد به دانشسرا رفت. ضمن تدریس ونوشتن ششم متوسطه را به صورت متفرقه را گرفت ووارد دانشکده ادبیات تبریز در رشته زبان انگلیسی فارغ التحصیل شد . در سالهای ۱۳۳۶ معلم روستاهای آذر شهر وآذر بایجان بود. نویسندگی را با طنز آغاز کردو در همین زمان آثارش را به نشریات پایتخت میفرستاد.به همراه عده ای از دوستانش روزنامه ی مهد آزادی و مهد آزادی آدینه را در تبریز به راه انداخت که این کار دوام چندانی نیافت. سالهای متمادی تدریس باعث شد که از نزدیک با مشکلات سیستم آموزشی در گیر شودو برداشتهای او دراین باره باعث شد که مقالاتی را در روزنامه ی بامشاد چاپ کند که بعدها همین مقالات به صورت کتابی با عنوان  کندوکاوی در مسایل تربیتی ایران منتشر کرد. فعالیتهایی نیز با بهروز دهقانی در زمینه ی آثار فولکوریک آذربایجان انجام داد که حاصل آن دوجلد کتاب با عنوان افسانه های آذربایجان و متلها وچیستان به زبان ترکی بود. آثارش در این زمان با اسامی مستعاری چون ص.قارانقوش، چنگیز مراتی، افشین پرویزی به چاپ میرساند . شخصیت ادبی ـ اجتماعی صمد را از دو جنبه میتوان ارزیابی کرد. به نظر فرج سرکوهی( سر دبیر سابق ماهنامه بسیار پربار آدینه ) تا پیش ازصمد ، داستان نویسی کودک جز چند نمونه انگشت شمار ، بیشتر ترجمه هایی بود از متون خارجی با محتوایی که برای کودک این مرز وبوم ناشناخته و غریب بود. اولدوز وکلاغها اولین تجربه داستانویسی کودک صمد بودو یک هلو هزار هلو ، ۲۴ساعت در خواب وبیداری ، آخرین داستانهای او بودند. ماهی سیاه کوچولو در میان قصه های صمد جایگاه ویژه ای دارد . این کتاب درست یا غلط به عنوان نمادطرز تفکری قلمداد شد که بعدها به شکل دهی یک جریان سیاسی منجر شد و این همان وجه اجتماعی ـ سیاسی صمد است . درحیطه نویسندگی صمد در عمر کوتاهش، هفده کتاب تالیف وتحقیق و چهار کتاب نیز ترجمه کرد. در شهریور ۱۳۴۷ بود که با یکی از دوستانش به کنار  ارس رفت و در این رودخانه غرق شد . بعد از این حادثه آلاحمد در مقاله ای جنجالی در ویژه نامه آرش به چاپ رسید مرگ صمد را به حکومت وقت ربط داد . کتابهای صمد تا سالها نایاب و تا سالهای بعد ممنوع الچاپ شد. در راهپیمایی های سال ۵۷ عکس صمد نیز به هراه دیگر کشته شدگان جریانهای چپ آن سالها چون خسرو گلسرخی ، سرهنگ سیامک ، کرامت دانشیان و.... دیده میشد که وجه سیاسی صمد را پر رنگ تر میکند. موج انتشار آثار صمد با تحولات سالهای ۶۰ متوقف شد. برای اولین بار غلامحسین ساعدی بود که در مصاحبه ای در خارج از کشور جریان کشته شدن صمد را به دست حکومت وقت منتفی دانست و آنرا حاصل ذهن اسطوره ساز آل احمد قلمداد کرد. به هر حال تاثیری که صمد برروی نسل خود میگذارد از هر دو وجه سیاسی و اجتماعی و ادبی انکار ناپذیر است و با اینکه طی  سالها سیاست بسته وزارت ارشاد آن سالها سعی در هرچه کمتر آشنا شدن نسل امروز با اندیشه و آثار صمد شد ولی در ۸ سال دوران  اصلاحات که گذشت حداقل این امکان بوجود آمد که جوان امروزی از حق مسلم دانستن بیشترین استفاده را ببرد . نمیدانم شاید بعد از ۸سالی که نفس کشیدیم درهوایی که حقمان هم بود  آیا دوباره روزی فرا میرسد که ما دوباره برای بدست آوردن دانستن که حق همگان است دلخوشی مان را با کتابهای کهنه آن ۸ سالی که گذشت تقسیم کنیم ، نمیدانم؟

 

منابع :مرحوم ماهنامه آدینه : انوش صالحی
کتاب صمد بهرنگی و قصه ها
عکس از سایت
noqte.com/blogs/blog.php?code=197

دیگ تشنه گیر




 هوا ابری بود و بادقوس شادی باران را در دلمان ریخته بود. فضای کتابخانه اندکی تاریک بود .تمام چراغها را روشن کردم ، نور چراغ ها روی میزهای مطالعه که برچسپی روشن روی ان کشیده شده بود تاریکی را کمرنگ تر میکرد. انبوهی از کتابهای رسیده را در کتابخانه ثبت میکردم. دوستم علی همه مجله های رسیده را ثبت و بایگانی میکرد.


دخترکی آمد . بدون هیچ مقدمه ای گفت :کتاب «دیگ تشنه گیر»میخوام. حواسم گرم ثبت کتابها بود . این بار با صدایی رساتر حرفش را تکرارکرد. نگاهی به ظاهرش انداختم و با دست اشاره نشان دادم که قفسه کتابهای کودک آنجاست و کتابهایش را میتواند آنجا پیدا کند.با لحنی حق به جانب گفت: گفتم من کتاب «دیگ تشنه گیر میخواهم».به چشمهایش زل زدم و با تعجب پرسیدم : چی تشنه گیر؟با صدای بلندتری گفت: دیگ تشنه گیر.مانده بودم که کتاب دیگ تشنه گیر چطوری به ذهن دخترک رسیده است. گفتم : شما که همیشه داستانهای کودکانه میگرفتید این کتاب هم جز کتابهای کودک هست؟گفت : خیرآقای محمدی .کتاب برای خواهر بزرگم هست. برای کنکور میخواهد. دوستم علی نگاه معنی داری به من کرد و پوزخندی زد . دخترک نگاه و لبخند دوستم را به نشانه تمسخر گرفت و به تندی گفت : هرکس کتابی میخواهد باید مسخره اش کنید؟ شما دیگر چه کتابداری هستید. حق با دخترک بود. اما نام کتاب آنقدر عجیب بود که خنده رابه گفتگوی ما راه دهد. خودم هم خنده ام گرفت . با خود گفتم شاید اسم کتابهای شعر و داستانهای مدرن باشد. پرسیدم : نویسنده اش کیست؟گفت: اگر نمیخواهید کتاب به من دهید نیازی نیست که مرا مسخره کنید. در کتابخانه را محکم بست و رفت.حالا راحت تربود که در مورد کتاب با دوستم حرف بزنیم و بخندیم. با صدای بلند میخندیدیم که در کتابخانه به یکباره محکم بازشد. چهره برافروخته ذخترک بود و خواهر برزرگترش که «تش میخوردو بلتش پس میداد».صدای بلند خواهر بزرگ دخترک در فضای کتابخانه چنان بلند به گوش میرسید که لبخند هردوی از صورتمان حذف شد و مبهوت داد و بیداد خواهر بزرگ شدیم که میگفت : از شما بعید هست آقای محمدی. ناسلامتی شما یک شغل فرهنگی دارید بجای اینکه راهنمای دیگران باشید آنها را دست می اندازید؛ واقعا که .برای لحظه ای فضای سنگین سکوت بر جو چهار نفره ماحکمفرما بود. حرفی برای گفتن نداشتم. حق داشت ولی خدائیش انقدر اسم کتاب عجیب بود که نتوانستیم جلوی خنده مان را بگیریم. آب دهانم را قورت دادم روبه خواهر بزرگتر میخواستم مقداری آرامش کنم ،گفتم : ببینید ما اصلا قصد تمسخر خواهرت را نداشتیم و اگر سوء تفاهمی شده مارا ببخشید. اصلا قصد جسارت نداشتم . روبه خواهر کوچکش کردم و گفتم : من به شما چیزی گفتم. دخترک که دست خواهرش را محکم گرفته بود گفت : هر چه من میگویم کتاب  «دیگ تشنه گیر »میخواهم شما خنده میکردید . گفتم : من چنین کتابی را ندارم اما اسم کتاب برایم عجیب بود. خواهر بزرگ روبه خواهرش کردو گفت: چه کتابی ؟ خواهر کوچک گفت : خواهر شما هم مثل آقای محمدی میپرسید چرا؟ مگر نگفته بودید «دیگ تشنه گیر». چشمهای خواهر بزرگ به نشانه تعجب باز شد و بطوری که من متوجه نشوم دوباره پرسید : یکبار دیگر بگو اسم کتاب.دخترک روبه خواهرش کرد و با اندکی پرخاش گفت : خواهر شما چرا. صبح تا حالا این دونفر دارند به من گیر میدهند حالا هم نوبت توست.با فریادی که با جیغ آمیخته بود گفت  : دیگ تشنه گیر. صدای رسای دخترک درفضای کتابخانه چندین بار اکو شد و تکرار شد ،دیگ تشنه گیر،دیگ تشنه گیر .خواهر بزرگ مقداری آرام شد. روی صندلی نشست .دخترک دست خواهرش را ول کرد و دوان دوان از کتابخانه خارج شد.با خارج شدن دخترک سکوتی سنگین بین ما حکمفرما شد. هیچ کس هیچ حرفی نمیزد. بلاخره سکوت شکست و خواهر بزرگ با لبخندی محو بر چهره اش گفت : آقای محمدی ببخشید از اینکه سرتان داد کشیدم ولی شما هم نباید به خواهرم میخندیدید.کمی آرام شدم. احساس کردم از مواضع پیشینش پایین آمده است. گفتم جریان چیست؟ ما که نفهمیدیم بلاخره کتاب دیگ تشنه گیر چه کتابی است. خواهر بزرگ دستش را به قفسه کتابهای مرجع دراز کرد و گفت : لطفا جلد 3 دیکشنری انگلیسی به فارسی را به من بدهید. تازه در میافتم رابطه دیگ تشنه گیر و دیکشنری. با اینکه کتابهای مرجع را باید در کتابخانه بخوانند «دیگ تشنه گیر» را دادم ، آه ببخشید کاملا گیج شدم کتاب دیکشنری را دادم تا مقداری از خرابکاری های امروزم را کاسته باشم.

همراه شو عزیز!



منبع : فیسبوک

سمبل رشادت



شب وقتی میخواهیم برای بچه هایمان ، یا برادرزداه و یا هر کودک دیگر قصه بگوییم قهرمان قصه هایشان را خود انتخاب میکنند یا آنقدر باید توانا باشیم که قهرمان جدیدی از جنس و پوست خودمان برایش خلق کنیم. دوستی میگفت مدتها بود که توانسته بودم رستم دستان را برای بچه ام بزرگ کنم و او هم به خوبی با رستم همذات پنداری میکرد. هر لحظه از من میپرسید : بابا رستم زورش از عمو محمد بیشتره؟ و پرسشهایی از این قبیل. تا اینکه روزی انیمیشن لاک پشت های نینجا و هالک دید. تمام سعی و تلاش های شبانه من به باد رفت و مایکل آنجلو لاک پشت نینجا و هالک شدند قهرمان های هر لحظه او. چرا که رستم را فقط شنیده بود و هیچ وقت مثل لاک پشتها و هالک روی افکارش تاثیر نگذاشته بود. آرزو میکردم انیماتوری قوی بودم و قهرمانهای ملی و مذهبی را در قالب انیمشن جایگزین شخصیت های ساختگی  لاک پشتها وهالک کنم ولی افسوس .....یادمان می آید استاد بیضایی میخواست سریال پوریای ولی را بسازد که چون همیشه نگذاشتند. در عوض با دادن هزینه های گزاف و بیهوده فراوان نسخه های سخیف و بی کیفیتی چون یوسف پیامبر ساخته می شد که آنهم در دادگاه بعدها معلوم شد  که کارگردان ارزشی آن ،فیلمنامه را دزدیده است و محکوم هم شد ولی فرمالیته و سوری. براستی مگر همین سهراب و رستم و آریوبرزن و قهرمانهای مذهبی ما چون علی (ع) ویژگی های یک قهرمان مدرن امروزی برای بچه های ما ندارند؟فریاد وااسلاما برمی آوریم که تهاجم فرهنگی ، شبیخون فرهنگی ،ما که هنوز در ساختن یک بازی کامپیوتری با کیفیت بالا و یا انیمیشنی با فاکتورهای روز جهانی ناتوان هستیم ، شگفتا که مدعی مدیریت جهان هم هستیم .!
عنوان مطلب: سمبل رشادت ؛ترانه ای زیبا از یاس که قسمتی از کلام اعتراضی اش را بیان میکند

بسته (پکیج) خاطرات دیروز


شعری از یغما گلرویی نازنین که حدیث گویای گذشته های رنگین کودکی ماست .


بیا تا بچگی کنیم

 

چشم هاتو هم بزار رفیق   بیا تا بچگـی کنیم           

 

بیا که تو قصه های کارتونـــــی زندگی کنیم

 

بیا "شـنل قرمزی" را بدزدیـم از پنجه گــرگ

 

آخه تو کلبه اش هنـوزم منتـظر مادربـزرگ

 

بیا مثل" گالیـور" پا بگـذاریم تو لی لی پــوت

 

نگذار " مسافر کوچولو " گم بشـه توی برهوت

 

نگذار "رابین هود" را ته کارتون ها اسیر کننـــــد

 

نگذار" پلنگ صورتی" را  با ماهی مرده سیـــر کنند

 

دنیای کارتون ها قشنگ ، دنیای ما سیاه و زشت

 

کاش کسی زندگی مون را شبیه کارتون می نوشت

 

بگو کـه "تام سایر" کجاست؟

 

  بـگو کجاست "هاکل بری"؟

 

می خوام بازهـم سفر کنم به قصـه" تــام و جــــــــــری"

 

"سنـد باد" قصه آخرش نگفت که مقصدش کجــــــــــاست

 

هیچ کی نفهـمیــد گالـیور عاشــق فـلـرتـیـشـیاست !

 

تورنا دو شـیهـه می کشه "زورو"   هنوز  رو  ترکشه

 

می خواد رودیــــــــوارستـم علامـت z بکشـــــه

 

ببین که عمر غولهای ، کارتونی  خیلی کـم شده

 

بیا تولـد بگیریم "پیـنوکـیو" آدم شده

 

دنیای کارتون ها قشنگ ، دنیای ما سیاه و زشت

 

کاش کسی زندگی مون را شبیه کارتون می نوشت

 

 

( یغما گلروئی )




در این تصویر شخصیتهای انیمیشن سالهای نه چندان دور گرد هم جمع هستند و آوازی را میخوانند. بعضی از این شخصیتها را من میشناسم و آنهایی که نمیشناسم به عهده دوستان میگذارم.

استرلینگ و رامکال ، سارا کورو،فلون و حیوان کوچکش ،حنا و پاکوتاه سگش، کتی دختر زنان کوچک،رمی و سگش،آنت بچه های کوه آلپ،جودی ابوت،پرین و سگش بارون،آنشرلی ،هایدی ،هاکلبرفین ،بقیه اش را من نمی شناسم. 


منبع عکس : فیسبوک

انسانی صادق با نام صادق


در این دور و زمانه کمتر کسی پیدا میشود که بدون هیچ چشمداشتی برایت تب کند و بمیرد . عکس فوق دوستی است به نام صادق خدری معروف به صادق میرال ، انسانی با تمام فاکتورها و مشخصات یک انسان خاص.عزیزی تعریف میکرد قرار براین بود که دسته جمعی به کوه برویم. هریک کوله پشتی داشتیم و باقی وسایل پیکنیک. اما چیزی که این وسط خیلی سنگین بود بشکه 20 لیتری آب بود که قرار بود هریک از ما هرچند دقیقه ای در این مسیر طولانی کوه حمل کنیم. صادق میرال هم با ما بود و اول او زحمت این بشکه 20 لیتری در این مسیرپر پیچ و خم کوه و سربالایی های خسته کننده را متقبل شد. بچه ها یادشان رفته بود که هر ده دقیقه باید این بشکه بدست یکی باشد و صادق هم که خصوصیات خاص خودش را داشت هیچ صدایی از او بلند نشد که ایهالناس مرا دریابید و یکنفس آن را کول کرده بود. کم کم داشتند به مقصد میرسیدند که صادق افتاد و دیگر دست و پا نزد از خستگی وضعف. دوستانش تازه یادشان آمده بود که ای وای باید کمکش میکردیم. این یکی از موارد اوست . دوستی میگفت مثلا اگر همان لحظه که او از فرط خستگی بی جان افتاده بود اگر کبریت نداشتیم با این حال صادق ممکن بود که برگردد ولات و از خانه کبریت بیاورد. مثالی میزنم، این صادق دوست داشتنی اگر شب عروسی اش باشد و کنار عروس خانمش هم نشسته باشد و تو اگر کاری برایت پیش آمده باشد مثلا صدعدد سیمان بخواهی جابجا کنی اگر به او بگویی بدون هیچ گونه درنگی کراواتش را باز میکند و میگوید: «بیشیم». در این زمانه ای که همه چنان درگیر مسائل روزمره زندگی خود هستند صادق چیز دیگری است. از دیگر ویژگی های بارز او دروازه بانی اوست. اگر دو شوت و موقعیت تیم حریف را مهار کند تا آخر بازی دیگرمحال است گل بخورد و برعکس این قضیه هم وجوددارد، اگر دو موقعیت اول تیم مقابل گل شود تعداد گلهای خورده صادق نازنین دورقمی میشود. این گونه انسانهای صادق کمیاب هستند و به زور به تعداد انگشتهای یکدست می رسند. اگرچه در روستاهای همسایه هم ورژن و مدل صادق یافت میشود اما باز هم با اندکی تغییر. صادق جان دوستت داریم با همه صفایت.


رسالت ترانه امروز و دیروز

ترانه هایی که در گذر زمان هیچ گاه کهنه نمی شوند و همواره در تمام برهه های زندگی کاربردی هستند. پیوندی جدانشدنی است بین ترانه و زندگی روزمره ، تحولات اجتماعی سیاسی و خیلی از موارددیگر. با مثال چندین ترانه شاید این بحث ملموس تر به ذهن آید. ترانه ای به نام مرا ببوس ، ترانه سرا حیدر رقابی ، خواننده حسن گلنراقی ،آهنگساز مجید وفادار. این ترانه در بحبوحه کودتای کثیف 28 مرداد منتشر میشود و اقبال عمومی می یابد. عجین میشود این ترانه با اعدام چند افسر توده ای از جمله سرهنگ سیامک و خسرو روزبه و افکار عمومی داستانی برای این ترانه میسازد. بخش وسیعی از مردم آن زمان بر این باورند که هنگامی اعدام افسران حزب توده فرا میرسد سرهنگ سیامک این ترانه را برای دخترش میخواند.گرچه اینگونه نبوده است و بخاطر خفقان آن سالها خود جوش این باور همه گیر میشود. ترانه سرا و اهنگساز و خواننده این اثر ماندگار براین باور نیستند و در مصاحبه های خود به کرار به این موضوع اشاره کرده اند که اینگونه نبوده است. ترانه های بسیاردیگری نیز چنین بوده اند. مثلا ترانه شقایق از اردلان سرفزاز که داریوش اقبالی آن را میخواند اما این بار خود شاعر میگوید که آن را برای مرگ خسرو گل سرخی نوشته است و از ترانه های ماندگار اعتراضی به شمار میرود. اما ترانه هایی هم هستند که به زندگی روزمره و طبقات پایین جامعه میپردازد و بین مردم دهان به دهان میشود. ترانه ای است به نام زن بابای بد من از احمد معینی که شرح نامادری است که همیشه در فرهنگ ایرانی جای بحث بسیار داشته است. گرچه موسیقی این ترانه را خواننده ای به اصطلاح کوچه بازاری و لاله زاری خوانده است اما باز هم اقبال عمومی دارداما درقیاس با ترانه هایی که بار اعتراضی و سیاسی دارند کمتر دراذهان افکار عمومی مردم باقی می ماند. آلبوم بیداد اثر ماندگار استاد مشکاتیان ، صدای ملکوتی استاد شجریان و شعر از لسان الغیب . این آۀبوم گرچه در دهه 60 روانه بازار میشود و در موسیقی سنتی و اصیل جای میگیرد با این حال قشرهای متوسط و پایین جامعه با این اثر مانا ارتباط برقرار میکند، چرا که اشعار حافظ که هیچگاه بوی کهنگی به خود نمیگیرند با فضای آن سالها عجین میشود و باز اثر دیگر و ماندگار . اما آیا ترانه های امروز که در داخل کشور منتشر میشوند دارای چنین ویژگی هایی هستند؟ آیا ترانه های ماندگاری چون قبل منتشر خواهد شد. ؟ جواب این سوال را به عهده دوستان عزیز میگذارم .


فایل ترانه های نامبرده برای دانلود:


http://s3.picofile.com/file/7477975264/A_Moeini_Zanbaba_Bad_Man.wma.html   زن بابای بد من


 مراببوس                                     http://s3.picofile.com/file/7477990321/01.mp3.html



ترانه شقایق را که همه دارند.

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

http://ketabnak.com/images/covers/thumb_wyfgniow.jpg


در بخش معرفی کتاب نخستین بار کتاب حاجی بابای اصفهانی را برایتان گذاشته ام با پوشه دانلود کتاب. تا دوستان بتوانند این کتاب کمیاب را بخوانند و لذت ببرند. گرچه خوانندن کتاب از روی صفحه مانیتور آزاردهنده است ولی میتوان بخش بخش آن را در دوره های متوالی خواند.

معرفی کتاب از ویکی پدیا:

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی  عنوان کتابی از جیمزموریه  مأمور سیاسی دولت انگلستان در دوران سلطنت فتحعلی شاه  است. این داستان در سال ۱۸۲۴ میلادی در لندن منتشر شده‌است. رمان شرح احوالات دلاک زادهٔ ادب آموخته‌ای است از اهالی اصفهان که در جوانی به خدمت یک تاجر ترک درآمده و پس از ماجراهایی طولانی به دربارقاجار راه می‌یابد و گزارشی از فساداداری این دوره به دست می‌دهد. موریه چهار سال بعد کتاب دیگری ذیل عنوان حاجی بابا در لندن  را منتشر ساخت که در واقع جلد دوم این مجموعه‌است.

ترجمۀ این کتاب به فارسی کار میرزا حبیب اصفهانی است که در واقع ترجمه‌ای بسیار آزاد است؛ به طوری که در بعضی جاها از سرودن شعر در خلق بعضی صحنه‌ها استفاده شده و بعضی می‌گویند اصولاً سمت و سو و محتوای داستان را عوض کرده‌است.

کریم امامی، مترجم و نویسندهٔ معروف، در مقاله‌ای که اولین بار در زمستان ۱۳۵۳ در دفتر هشتم کتاب امروز به چاپ رسیده‌است به بررسی دقیق این ترجمه (و مقایسهٔ آن با نسخه‌های انگلیسی و فرانسوی) پرداخته و نتیجهٔ او این است که این ترجمه هرچقدر خوب باشد ترجمهٔ دقیقی نیست و اضافات و کمی‌هایی دارد.


نشانی دانلود  کتاب :


http://s1.picofile.com/file/7476397311/haji_babaye_esfehani.pdf.html


اندیشه پویا


در این فضایی که نشریه ها و ماهنامه ها عمر کوتاهی دارند و بعد از مدتی روی پیشخوان دکه های روزنامه فروشی جای خالیش را حس و لمس میکنیم نشریه ای به نام اندیشه پویا شماره جدید آن آماده است . امید میرود که فضای خسته ی مطبوعات هوایی بخورد. اندیشه پویا با سردبیری رضا خجسته رحیمی از سه شنبه شماره 2 آن روی پیشخوان خواهیم دید