در
بخش دوم هر هفته یک فیلم خوب یک فیلم ایرانی را انتخاب کردم با عنوان درخت
گلابی از کارهای خوب داریوش مهرجویی .فیلم حدیث کودکی اکثر ماست. بازی فوق
العاده گلشیفته در سنین نوجوانی ، داستان جذاب ،کارگردانی خوب استاد
مهرجویی همه دست به دست هم داده است تا شاهد یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ
سینمای ایران باشیم. داستان فیلم اقتباسی از کتابی به همین نام نوشته خانم
گلی ترقی است که به زیبایی هرچه تمام تر استاد مهرجویی آن را برروی پرده
نقره ای آورده است.
خلاصه داستان :
محمود نویسنده ای است که برای نوشتن باقیمانده ی کتاب جدید خود در پی یک کم کاری طولانی، به باغ پدری خود در دماوند پناه آورده است. اما در باغ درخت گلابی قدیمی که برای محمود سرشار از خاطره است میوه نداده و باغبانان از او می خواهند که در مراسمی آیینی برای ترساندن درخت و به بار نشستن دوباره ی آن شرکت کند و محمود می پذیرد و در این بین او به مرور خاطرات نوجوانی خود می پردازد، زمانی که شیفته ی دختر عمه اش بوده و با اینکه دختر از او بزرگتر است به او ابراز عشق می کند و برایش اشعار عاشقانه می گوید و با او ساعت ها در باغ به اجرای نمایشنامه های مختلف می پردازد، چرا که هر دو به ادبیات علاقه مندند اما روزی دختر برای خداحافظی می آید چون قصد دارد نزد پدرش که خارج از کشور است برود و محمود از او می خواهد که صبر کند و دختر می پذیرد، اما سال ها بعد که محمود وارد جریانات سیاسی می شود نامه های دختر را پاسخ نمی دهد و رفتنش را به تاریخی بعد موکول می کند تا اینکه بر اثر فعالیت های سیاسی به زندان می افتد و آن جا با دیدن یکی از اقوام دختر خبر فوت او را دریافت می کند. محمود در بازگشت از خاطرات خود به زمان حال، خود را در کنار درخت گلابی می بیند که چشم به محمود نوجوان که بالای درخت گلابی نشسته است دوخته و احساس نزدیکی عجیبی با درخت گلابی دارد.
میگو
با همه هیاهوی خود آمد. خاطره ای که بی ارتباط با میگو هم نیست عزیزی
برایم تعریف کرد. گفتم آن را با دوستان درمیان بگذارم تا شاید شیرینی این
خاطره برای عزیزان هم تقسیم کرده باشم.
یکی
از دوستان سالهای 74 در حسینیه درس قران یا بقول خودمان مکتب گذاشته بود.
تابستان گرم ، در سایه حسینیه روبه دریا حصیری را پهن کرده و شاگردان دور
تادورش نشسته بودند و کمر به همت یادگیری قرآن. فاصله مکتب بچه ها تا دریا
ده متر هم نمیشد و به همین خاطر گهگاهی در آن گرما نسیمی خنک از روی تن
دریا چهره های خسته و سوخته بچه ها را نوازش میکرد. گرچه حواس بچه ها
بیشتر به دریاو دنیای پیرامون بود تا به قرآن ولی هرچه بود کلاس درس بود.
بعضی از بچه ها برای جمع کردن میگو عطای مکتب و قرآن را به لقایش بخشیده
بودند و سرمست بودند از اینکه آزادانه راه اسکله در پیش داشتند. به همین
خاطر بعضی از شاگردان مکتب به محض تمام شدن درسشان چنان باسرعت عم جزء خود
را به زیر چلشان میزدند و با شتاب هر چه تمام خودرا به کاروان بچه هایی
میرساندند که میخواستند به اسکله برسند.
روزی
علی میرعبدالله (پورسلمان) دست پسرش حامد را گرفته بود و به مکتب آمد.
روبه معلم قران کرد و گفت : آغا این حامد پسرم پارسال عم جزء را پاره ای
خوانده و میخواهم دوباره بیاورمش تا کمترتوی این گرما اسکله برای میگو
برود. تمام اختیار دست شما آقای معلم . معلم قرآن با لبخندی حامد را به
کنار خود فرا خواند و با خوشرویی گفت : بخوان ببینم تا کجا خوانده ای. حامد
شروع به خواندن کرد . عم جزء را خوب خواند. حداقل تا سوره تکویر خواند.
معلم از بابت حامد خیالش راحت شد که بلاخره کارش راحت تر است.
فردای
آن روز حامد جزء نفرات آخر بود که باید درس قرآنش را پیش معلمش میخواند.
معلم گفت : حامد جان از سوره قل هوالله شروع کن تا هر جا که رسیدی.چرا که
تو مدتی اینجا نبودی و میخواهیم بیشتر با هم قرآن کار کنیم. چهره حامد در
هم رفت . عم جزء را با ناامیدی باز کرد و شروع به خواندن کرد:بسم الله
الرحمن الرحیم. هل هوالله احد.
معلم با تعجب پرسید : دوباره حامد جان بخوان متوجه نشدم عزیزم.
حامد
دوباره بجای قل هل خواند. چشمان معلم قرآن از تعجب باز شده بود. رو به
حامد کرد و گفت : دوباره بخوان . چه میخوانی . هل دیگر چیست .؟بگو قل. حامد
گفت : هل . آن لبخند همیشگی معلم از چهره اش رخت بر بست و با تحکم و اعمال
زور بیشتری به حامد گفت : تو که تا دیروز خوب میخواندی حالا چیست که به
قُل می گویی هُل. ترکه را بیاورید.آن روی سکه معلم هویدا شد. غضب از سرو
روی معلم می بارید. چند ترکه محکم به پشت حامد کوبید. دستانش را بالا برد و
ترکه را محکم به دستان کوچک حامد فرود می آورد. بعد از چند لحظه خشونت بار
حامد آب در چشمانش بازی میکرد و کم کم صدای هق هقش بلند شد. معلم با صدایی
بلند و خشمگین روبه حامد کردو گفت : بخوان . حامد هق هق امانش را بریده
بود و آب برگون هایش روان بود و با این حال گفت : هُ هُ هُ هُل . معلم دیگر
زده بود به سیم آخر . این بار ترکه راضی کننده نبود. جامر را برداشت و تا
آنجایی که لازم بود حامد را تنبیه کرد. تا جایی که صدای زجه های حامد تا
چند کوچه آنسوتر هم میرفت . معلم به هن و هن افتادو خسته شده بود. تکیه به
دیوار داد و به حامد گفت : بخوان . حامد نمی توانست درست بخواند. صدای گریه
هایش دیگر همان هُل را هم نمیتوان شنید، در میان زجه هایش باز بلند گفت :
هُ هُ هُ هُ هُ هُل .
معلم
دست حامد را گرفت و داخل انباری حسینیه کرد و گفت تا درست نخوانی از آنجا
در نمی آیی. معلم خودش مانده بود و حامد . همه بچه ها رفته بودند. تکیه داد
به دیوار و از جیبش سگاری را آتش کرد و دودش را باقدرت به هوا فوت کرد. یک
ربع از زندانی حامد گذشته بود . معلم هم نفسی تازه کرد و گفت : بخوان .
صدای حامد از ته انباری به گوش میرسید همراه به هق هقهایی که فروخورده
بودگفـت : هل هل هل هواللله احد.
معلم
دست حامد را گرفت و بیرون آورد. گفت : برو .دیگر به مکتب نمی آیی .به پدرت
بگو درسم تمام شده . بگو معلمم گفته . لبخندی از سر رضایت چهره غمگین حامد
را باز کرد . گفت : راست میگی آقا معلم. معلم با خستگی گفت :ها راست
میگویم. برو و دیگر تا ابد برنگرد.
بخش
دیگری به موضوعات وبلاگ اضافه کردم در مورد ترانه های ماندگار .ترانه
کلامی که با بیشتر اقشار جامعه در سطوح مختلف اجتماعی ارتباط برقرار میکند.
قشر زحمتکش جامعه ترانه ای که مذاقش خوش می آید انتخاب میکند ، قشر
روشنفکر ترانه ای دیگر و...... اما مسئله ای که در مورد ترانه به چشم می
آید و کمتر به آن توجه میشود جدی نگرفتن ترانه است. ترانه کلامی که ما
خاطرات تلخ و شیرین ، خیزش های اجتماعی سیاسی ،ضرب المثل شدن یک قطعه از یک
ترانه و شاید مواردی دیگر که با خود همراه دارد. در این بخش هم میخواهم
ترانه های ماندگار و ترانه سرای آن ترانه را خدمتتان معرفی کنم .نخست با
ایرج جنتی عطایی شروع میکنم. مختصری از زندگی ایرج جنتی عطایی و ترانه ای
ماندگار ازاو به نام فریاد زیر آب که با آهنگسازی زنده یا بابک بیات و صدای
همیشه جاودان داریوش اقبالی چنان معجونی با هم ساخته که شنیدن آن لذتی
دوچندان دارد. این ترانه در فیلمی به همین نام ترانه کاری از سیروس الوند
ساخته شد.
فریاد زیر آب
ضیافت های عاشق را خوشا بخشش . خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق . برای گم شدن دریا
چه دریایی میان ماست . خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل . خوشا فریاد زیر اب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن . خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم .اگر بیدار . اگر مستم . اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست . تو یاری کن . مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من . من تن خسته را در یاب
مرا هم خانه کن تا صبح . نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خواب تو دیدن . دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود
ضیافت های عاشق را خوشا بخشش . خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق . برای گم شدن دریا
نه از دور و نه از نزدیک . تو از خواب امدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق .مرا اتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
بازهم فاجعه ای دیگر و باز هم اندوهی که ما را فرامیگیرد عمیق. زمین لرزه این بار جان هموطنان آذری مان را گرفت و تازه یادمان آمده که ای کاش بجای چند هزار واحد مسکونی که دولت با استانداردهای جهانی در ونزوئلا ساخته کاش حداقل یک سوم آن را در بلاد خودمان وبرای ورزقان واهر ساخته بود. ورزقانی که 40% مس کشور از آنجا استخراج میشود و دریغ از یک بیمارستان .یک چند روزی هیاهو و داد و فریاد وبعد از مدتی خاموشی و فراموشی ، روز ازنو و روزی از نو و دوباره باید منتظر ماند و همچنان درس نگرفت.
موضوع
جدیدی را با عنوان هر هفته یک فیلم خوب را اضافه کرده ام تا یک فیلم را از
هر دهه ای برایتان معرفی کنم . حتما هم نباید فیلمهای جدیدباشد چه بسا که
آثار خوب سینمای کلاسیک در این بخش مورد بحث قرار میگیرد. اولین فیلمی که
در این بخش میخواهم به دوستان عزیز معرفی کنم «رستگاری در زندان شائوشنگ »
هست. فیلمی از سینمای هالیوود که یکی از بهترین فیلمهای چند دهه اخیر به
شمار میرود. کارگردان این فیلم فرانک دارابونت هست که فیلمهای دیگر خوبی هم
دارد. امروز فیلمها را خیلی راحت میتوان دانلود کرد یا حتی مجموعه کامل
این فیلمها به راحتی در دسترس است. من داستان فیلم را توضیح نمی دهم تا
عزیزان خود تماشای این اثر ناب سینمایی را لذت ببرند. فیلم نامزد چندین بخش
جوایز اسکار هم شد . من این فیلم را دارم و عزیزانی که بخواهند میتوانند
این فیلم را از من دریافت کنند.
در ضمن نسخه اصلی این فیلم را تماشا کنید چرا که با سانسور نابخردانه ای که از فیلم شده داستان فیلم را بهم ریخته اند.
کارگردان: فرانک دارابونت
تهیهکننده: نیکی ماروین
فیلمنامهنویس: فرانک دارابونت
موسیقی: توماس نیومن
مورگان فریمن – رد
تیم رابینز – اندی دفرسن
حراج خیابانی صد هزار یار مهربان. به دلیل عدم مجوز از سوی شهرداری اراک و مکانی برای ارائه کتاب ، فروشنده کتابهای دست دوم اقدام به حراج ده ها هزار کتاب در خیابان نمود.
در بخش یاد بعضی نفرات از کسی یاد میکنم که تمامی نسلها از او لبخندی به یادگار دارند. مردی که اگر محیطی بهتر از منطقه
خودمان برای پیشرفت داشت بی شک میتوانست در عرصه هنر بازیگری و طنز حرفهای
بسیار برای گفتن داشته باشد. این تصویر بالا که میبینیم شاید اول بازیگر و
هنرمندی قدیمی در نظر آید ، اما شاید بعضی از دوستان متوجه شده باشند که
این عکس متعلق به کیست ولی انها که هنوز برایشان جای سوال است باید بگویم
که زنده یاد عبدالحسین رفعتی است. مردی که همه ما میدانیم که انسانی بود که
اگر قرار بود یک ماجرای خیلی عادی را برایمان تعریف کند چنان با هنرمندی
آن را یبان میکرد که همه جمع از آن مشعوف میشدند. او نیز مثل خیلی از
عزیزانی که از دست داده ایم بر اثر بی توجهی در بیمارستان بوشهر جان خود را
در پی سهل انگاری مسئولان واحد مربوطه از دست داد. شاید دوستان در نظراتی
که میگذارند اطلاعات بهتری از شادروان عبدالحسین رفعتی بگذارند. من آن را
به عهده دوستان میگذارم.
-------------------------------------------------------------------------------------
در مورد منبع عکس: من و دوست عزیزم آقای اردشیر خلیلی دریک مدت زمان طولانی عکسهای قدیمی بوالخیر و حتی در مواردی روستاهای همجوار را جمع کرده و اسکن کردیم. تا آرشیوی بماند به یادگار. این عکس هم از همان آرشیو است. لازم به یادآوری است که بعضی دوستان این آرشیو را بین خود و سایرین پخش کردندبدون هیچگونه توجهی که ممکن است صاحبان این عکسها، منظورم عزیزانی که عکسهایشان را در اختیار ما گذاشتند برای اسکن ، ناراحت شوند.متاسفانه ناراحت و دلگیر هم شدند از ما که چرا عکسهای ما بین همه دست به دست میگردد.
آدینه
روزی با دوستان به کوه رفتیم زمستان دو یا سه سال پیش. میخواستیم تا از
این روزمرگی ها ساعاتی رهایی یابیم اما افسوس که دیگر کوه آن دست نخوردگی
خود را از دست داده است. صدای کر کننده کامیونها و لودرها و تخریب زیبای
دامن طبیعت و دیگر هیچ.
تاریخ عکاسی :11/11/1387
ریز علی دهقان فداکار و فانوسی که فداکاری و از خودگذشتگی را برایمان معنا کرد
یکی از طرح های زیبا هادی حیدری که به خوبی هر چه تمام تر این معضل روزمره مردم را به تصویر کشیده است.
منبع:از سایت آخرین نیوز
باز گرما
برج پنج و بوی میگو
کیچه و حوش (حیاط) و محله
خیس از شرجی دوشین.
باز میگو ،باز درگه
قایق و تراد و سماچ
جل و جالی و یخ پودر.
هرکسی از هر کجایی
چون گاچی تندو هراسان
اینجا و آنجا همه جا
پرشده ست از مردمانِ
رنگ و وارنگ.
اسکله غلغل آدم
بوی عطرو بوی سهکی
بوی پول و بوی درگه
این یکی گول ،آن یکی پخمه و هالو.
همه پیِ یک چیز واحد
میگو آن خله ی خوش رنگ
قیمتش میره بلندی
مث درهم ، مث آیفون (گوشی اپل).
جاشویی بی خواب و خسته
چشم او سرخ ،مث پیکو(ماهی پیکو)
از دم زام شبانه
لیت و عریان
تکیه داده بر کماره
دل اوپشک
خاطرش پردرد و ناله
از گلاته ، از حساب آخر سُوم.
وای میگو ،آخ میگو
بوی تو پیچیده هرجا
سرتلگدون بوی پوسِت
توی خونه بن پاتیلت
کم ما لور،دلمان پیش تو
اما
آه و درد و حسرت و اشک
حاصل گرانی تو.
اگه مث پیشتر
چند کیلو میگو دستت بی
کاتخی اینجا و آنجا
خاله وخالو و عامو
همسایه چشماش به گونیت
سیر بودیم ما از تو.
پشت بام خانه ها سرخ
گولو و مرخ وهمه سیر.
چون گلی خوش رنگ و رخشان
گنزها پیش تو بسیار
رطب و دمباز برحی
نزد آنان ، طعم تکرار.
آی میگو ، واخ میگو
آی میگو ،وای میگو.