چند روز پیش پیرزن همسایه مان که لباس نو نواری پوشیده بود و عازم سفری بود وقتی مرا دید پوزخندتلخی زد و گفت : این هم از هدیه و سوغات گذر عمر. گفتم چیست؟ با چشمانی که فروغش سالها بود کمرنگ شده بود ولی هنوز جستجوگر بود اشاره ای کرد به عصای سرخ رنگی که به دست گرفته بود . متوجه عصا نشده بودم وتااینکه خود به زبان و چشم اشاره به من فهماند و آنگاه ملتفت این موضوع شدم که یک پیرزن کم سواد اما با شعور گذر عمر را چگونه به من جوان میفهماند. لحظه ای درنگ و به عمر رفته در باد پیرزن خیره شدم در کمری که چون قوس کمان خم شده بود و آن را به قول شاعر فلک ارزان به او نداده بود . بسیار دلم گرفت که :
تمام عمر بستیم و شکستیم
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
اما پیرزن دوبیتی از باباطاهر را میان صدای خسته اش فریاد کرد که دلگیرتر شد احساس این روزهای رفته از یاد :
جوونی هم بهاری بود و گذشت ----- به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود. ------ که آن هم نوبهاری بود و گذشت
ترانه زمستون افشین مقدم یکی از ماندگارترین ترانه های زمستانی است که در این بخش برای دوستان گذاشته ام.
زمستون
تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه
سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم
قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه
چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل
من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت
شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که
باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای
کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جداییچه
سخته
چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
خواننده: افشین مقدم
ترانه سرا: سعید دبیری
آهنگساز: سیاوش قمیشی
دانلود ترانه به نشانی زیر
http://www.mediafire.com/?4t1rywzzym1
خبرگزاری فارس: قائم مقام دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر نسبت به فروش زیرمیزی "ترامادول" در داروخانه های کشور هشدار داد.
-----------------------------------------------------------------------------
نویسنده این مطلب : شهرام سرچمی
ابن مطلب را یکی از دوستان فرستاده و آن را در اختیار شما دوستان هم میگذارم .قضاوت با شما عزیزان .
این بخش وبلاگ را خیلی وقت بود که به روز نکرده بودم . دو پیشنهاد از دوستان داشتم در مورد دوفیلم یکی مشق شب و دیگری جزیره محکومین که در اولین فرصت که فیلمها را دیدم به دوستان عزیز تقدیم میکنم.
اما این بار فارست گامپ یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینما را برای دوستان معرفی میکنم و در صورت لزوم دوستان میتوانند از این حقیر این فیلم را دریافت کنند.
شعر طنزی از دوستی به نام محمد که از این حقیر خواسته بود تا آن را در وبم بگذارم.
گاو ما در صف شیر آمد و ماما می کرد
«وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»
عارفی پیر شد و مایو ی گلدارش را
«طلب از گمشدگان لب دریا می کرد»
«مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»
دوش را در دهنم کرد و تماشا می کرد
شیخ ما گفت نباید که خطایی بکنی
گرچه می گفت نباید، خودش اما می کرد
گشت ارشاد چرا بین هزاران مانکن
عمه ی پیر تو را هر دفعه پیدا می کرد
آن که هم می زد و بویی همه جا می پیچید
«جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد»
«بی دلی در همه احوال خدا با او بود»
ناگهان گفت خداحافظ و از اینجا رفت!
چند سال پیشتر هرکسی توپ فوتبال خوبیش بی تی ولات بُنگ ورمیداشت که فلانی توپ فوتبال از دوبی آوردن سیش و صاحب توپ هم کلی منت روی کول ما میناش بعد توپ بازی میکردمو. بیشتر بچا توپهای عاجی را دوتیکش میکردیم و گل کوچیک اما اگه توپهای خوبی داشتیم کیفیت به مراتب فرق میکرد و انگاری که توی آنفیلد بازی میکردمو و گردنمان بار بی مخصوصا مو خوم که بیشتر همه گردنم بار وامیند.
یه روزی صبح ابری زمستونی بی و جونش میدا سی فوتبال اونم با توپ فوتبال راسکنه ای. جای خانه ی رضا غریبی میدون فوتبال بی و جاده اصلی هم اون وقتها توی ولاتها رد میشد. علی خلیلی ( محمد خضرحسن) صاحب توپ بی. بازی شروع وایی و چنان گرم بازی بودیم که نیفهمیمو دنیا دست کیِن. تا اینکه مو یه شوتی زدم دروازه بان برگردوندش ، توپ رفت توی جاده و یه کامیون روی توپ گشت، غنایشت و سر وصدای بچه ها به یه سکوت مرگباری تبدیل وایی. تموم نگاه ها میخکوب مو وایی و میشد از سیل واکردن بچه ها خواند که مقصر مو هسم. دلم کپ کپش میکه، سیل چیشهای صاحب توپ واکردم دیدم که اشکها مهمان چیشاشن و او(آب) داخل چیشاش بازی میکو، رفت لاشه توپش واسا و گیرخ رفت طرف خونشون. مو موندم و هزار پیامدهای منفی که باید به استقبالش میرفتم از کتکی که باید از خانه نوش جان میکردم تا حرف مردم و بچه ها که هفته ها باید تحمل میکردم.
سرم پیشکو بی وامیندم خونه که دیدم ای وا ویلان بوی علی خلیلی در حیاط داره با بوام حرف میزنه ، خوبیش این بی که مو را ندیدن و در رفتم. تا مغرب توی ولات پلاس بیُم و چاس هم نرفتم خونه بخورم تا اینکه مغرب مث روباه همبار اندم بیُِِِم توی حیاط که دیگه بدتر، مادربزرگ علی خلیلی صاحب توپ با دییم(مادرم) حرفش میزه، نزیکشون بیُم اما نه مغرب بی ندیشو و خدا را شکرم که ،دوباره دررفتم. با خوم میگفتم یه بار جستی ملخک و دوبار جستی ملخک آخرش باید کتک میخوردم.
ساعت 8 شو بی وقتی داخل خونه واییدم همه شوم میخوردن و از چهره سراسر خاک آلود مو و مظلومم هیچشو نگو. پای سفره نشستم شوم هم چغندر تیزی بی و نون نازک خومونی ، چنان با ولع شوم میخوردم انگار 10 روز بی رُِواک (بستن با طناب که برای بز و کره بکار میرود) بیُم.کُمم که جا گرفت مال تکه (خسته) بیُم تا صبح نمفهی کی خوابیدم.
کتاب و دفترم واسام بشم مدرسه که دیگه تحملشم نبی ،دوباره بوای علی خلیلی صاحب توپ با برادر بزرگ آغاعبدالله حرفش میزه، بدیش این بی که جای فرارم نبی ، این دونفر چسپیده به درحیاط حرفشون میزه و مو رفتم پشت لنگ در قایم شدم و خوب به حرفاشون گوش دادم تا ببینم که میزان کتک خوریم چقدر در نظر گرفتن.
گوشام تیزم واکردی شنیدم که از توپ حرف نمیزنن و همش میگن اینقدر اومده توی زمینم و حرف سند و مالکیت زمینن.دلم جااااااااااااااااا گرفت. انگار که چهار توپ نو سیم خریده باشن. اون وقت فهمیم تا دیگ تا امروز دعواها همه سر زمین بوده و جریان توپ در این میان تحت شعاع قرار گرفته .
سالها بعد وقتی از علی خلیلی پُرس کردم گفتش همون وقت بواش و مادرش گفتن اشکال نداشته و بی خیال این قضیه شده بودن .
خواننده : محمد رضا شجریان و همایون
خوانندگانی که این اثر ماندگار را خوانده اند: قمرالملوک وزیری ، ملوک ضرابی ، شجریان ، هنگامه اخوان ، نادر گلچین ، فرهاد ، فاضل جمشیدی و ...
سال : ۱۳۰۴
دستگاه : ماهور
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار، این قفس را
بر شکن و زیر زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ
وز نفسی عرصه ی این خاک توده را
پر شرر کن
---
ظلم ظالم، جور صیّاد
آشیانم، داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم، ژاله بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این
بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن
( مرغ بیدل، شرح هجران
مختصر، مختصر کن ) ( 2 )
کتابی را که برای دانلود در بخش معرفی کتاب برای دوستان گذاشته ام قلعه حیوانات جرج اوروِل هست. امید وارم لذت کافی را از این کتاب ببرید.
نشانی دانلود کتاب :
منبع عکس : از آدینه بوک
نماینده ارومیه در واکنش به آتش سوزی مدرسه شین آباد: بودجه تجهیز محیط های آموزشی هزینه شام و افطاری شد
ب نقل از فیسبوک
بخش تازه ای به موضوع وب اضافه کردم به نام عاشقانه های مانا که شامل اشعار شاعران بزرگ معاصر و کلاسیک فارسی میشود.
اولین شعر را برای این بخش شعر سیب زنده یاد حمید مصدق انتخاب کرده ام که فروغ هم جوابیه ای عاشقانه وزیبا به این شعر داده که هردو را یکجا آوردم تا لذتش دوچندان شود و هم یادی باشد از این دوبزرگ شعر معاصر
شعر سیب حمید مصدق
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
” جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
وقتی لمپنیسم و گفتار فرهنگی دولت از اینجا شروع شود که : مه مه را لولو خورده ؛ یا وقتی رئیس جمهور یه کشور دیگر را کاکا سیاه خطاب میکنند این عبارات زشت بر پشت این خودروها چیز عجیبی نیست. واقعا نیروی انتظامی این گرفتن دارد یا آن جوانی که حق انتخاب دارد که موهایش را کدام مدل بزند؟. افسوس بر فرهنگ کشوری که عزاداری مان اینگونه بخواهیم اپیدمی و همه گیر کنیم.
عکس را از فیسبوک گرفتم.