ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شعر طنزی از دوستی به نام محمد که از این حقیر خواسته بود تا آن را در وبم بگذارم.
گاو ما در صف شیر آمد و ماما می کرد
«وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»
عارفی پیر شد و مایو ی گلدارش را
«طلب از گمشدگان لب دریا می کرد»
«مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»
دوش را در دهنم کرد و تماشا می کرد
شیخ ما گفت نباید که خطایی بکنی
گرچه می گفت نباید، خودش اما می کرد
گشت ارشاد چرا بین هزاران مانکن
عمه ی پیر تو را هر دفعه پیدا می کرد
آن که هم می زد و بویی همه جا می پیچید
«جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد»
«بی دلی در همه احوال خدا با او بود»
ناگهان گفت خداحافظ و از اینجا رفت!
شعر جالبی بود شاید هم واقعیت جامعه ما !!!!!
مرسی
سلام اقا علی.به نظروم شعرکو خیلی سانسورت کرده به.ولی شعر جالبین