شرکت سایپا با صادر کردن پراید به عراق انتقام خون شهیدان را از آنها گرفت
منبع : فیسبوک
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
شاید چند ماهی است که دیگر وبلاگهایمان به روز نمیشود هر یک به دلایلی . روزهای نخست که ADSL منطقه هیرو را در نوردیده بود همه خوشحال از این نعمتی که خیلی دیر به دست مردمان این خطه رسیده بود به تمامی وبلاگهایی که در مورد این منطقه نوشته میشد سر زده میشد و چه آشنایی ها و دلگیری هایی که پیش هم نیامد . شاید یکی از دلایل آن اپیدمی فیسبوک در بین دوستان باشد که اتفاقا اتفاق فرخنده ای است چرا که دروازه آگاهی ها هم در این شبکه اجتماعی چه بسا که به راحتی میتوان یافت . الیته این هم باید یادآور شد که فیسبوک هم آنطور که دیده ایم آنهم روزی از تب و تاب می افتد وبرای مدتی دلزده میشویم پس چه خوب که هردو را داشته باشیم .
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
زنده یاد فریدون مشیری
همیشه اورا با کیسه ی ابزار ماهیگیری اش میدیدی ، مقداری طعمه ، چند قلاب و نخ ماهیگیری و دیگر هیچ .با کمری که روزگار آن را چون کمان خم کرده بود ولی همواره بادریا بود و تا چشم کار میکرد نگاهش به افق آبی بیکران دریا بود وبس. گهگاهی از کنارت که رد میشد میپرسیدی : چیزی هم گرفته ای ؟ با صدایی خسته میگفت : نه خبری نبود. اما چند قدم آن ورتر که میرفت صدای ماهی زنده در کیسه اش که خودرا برای رهایی به تقلا وا میداشت تورا از روز خوب ماهیگیری آگاه میکرد ، حربه ای که صیاد جماعت به آن وفا دارند و معتقد. روزهای آخر زندگی شکرالله دریانورد به سختی میگذشت حتی برای جمع کردن روبیان در چم زانو میزدو سنگها را میکاوید برای روز خوش ماهیگیری افسوس که روزگار توانش را از اوگرفته بود و چون سابق نای راه رفتن را نداشت . نوه اش خاطره ای دارد از او که روزی پدربزرگم دویست تومان به من داد که یک قوطی روبیان برایش جمع کنم ، من دویست تومان را برداشتم و تا توانستم قوطی را پر کردم از حلزون و سنگهای کوچک و مقدار آخری قوطی که حلزون و سنگها را بپوشاند چند روبیان هم روی آن ریختم و تحویل پدربزرگ دادم، بعد از آنکه با دویست تومان آن زمان چه خوشی ها که نکردم وقتی برگشتم پدر بزرگ بود و یک جامر پنگی و آخرین کتکهایی که ازش خوردم.
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
ادامه مطلب ...
بین دو شب به دو اندیشه پی میبرم که به واقع میبایست اذعان نمود که کدام ملت لیاقت بیشتری برای سعادت دارد.دیشب در مجلسی حاضر بودم علیرغم میل باطنی.یکی از دوستان به روال همیشگی این روزها بحث مشمئز کننده قیمت دلار وارز را باز نمود.ایشان میگفت دیگه ارز 1226تومانی نمیدن حتی برای دارو .اخر دلارهای 1226تومانی بدلیل سوءاستفاده خیلی ها دیگه وجود نداره.میگفت قبلا بعضی ها دلار چمدانی داشتن یعنی مثلا یک چمدان دلار به قیمت 1 میلیون دلار میفروختن 2 میلیارد تومان.باز گفتند پالتی هم وجود داشتهpalet/ دوستان حتما میدانند پالت چیست .چند تکه تخته یا چیز دیگه که به هم وصل میشود وبرای حمل و نقل اسان برخی از کالاها مانند سیمان و غیره به کار میرود.حالا ببینید در این مملکت ارز کشور باید با این روش پالتی فروخته شود واین گونه تورمی افسار گسیخته ایجاد شود که دودش به چشم مردم طبقه متوسط و فقیر برود.ان بیمار سرطانی که قبلا هزینه در مانش 50 میلیون میشده اکنون باید عملا 150 میلیون بپردازد یعنی امید برگشت به زندگی ایشان 3 برابر کمتر میشود.باید اعتراف کرد که 95 درصد ما ایرانی ها تعهد اخلاقی یا شرعی به چنین موضوعاتی را نداریم.بهر صورت این نمونه کوچکی از رفتارهای همگانی میباشد که سد راه پیشرفت درخور توجه مملکت شده است....و اما امروز داشتم بی بی سی را نگاه میکردم .گزارشگر انگلیسی بی بی سی گزارشی را از حادثه اتمی فوکوشیما تهیه کرده بود.ابتدا کشاورزی را نشان میداد که با چندین گاو فربه از مناطق الوده بیرون نرفته بود.گزارشگر از مشکلات کشاورز میگفت و همچنین اینکه گاوهای کشاورز بدرد سلاخی نمیخورند و شیرشان نیز به درد فروش نمیخورد .حالا اگر ما به جای ان کشاورز بودیم حتما گاوها را سلاخی میکردیم اگه شیری هم وجود داشت با طیب خاطر میفروختیم .احتمالا مقداری از گوشت هم نذری میساختیم برای مردم واگر به احتمال خیلی کم احساس گناه میکردیم مبلغی گریه برای امام حسین یا علی اصغر چاره هم چیز میشد و راه بهشت چهار بانده وپل صراط هم حتما به اندازه گلدون گیتس...گزارش دوم در مورد کارگرانی بود که برای مهار الودگی فداکاری کرده بودند وحالا داشتند فراموش میشدند.گزارشگر با یکی از کارگران به نام ماسامی مصاحبه میکرد ایشان نمیخواست دوربین صورتش را نشان دهد .حتما شما فکر میکنید برای این بوده که صورتش سوخته بوده یا دلایلی دیگر .با تمام فداکاری که کارگران برای مهار الودگی نموده بودند باز فکر میکرده اند که کم کاری کرده اند .ماسامی هم به دلیل اینکه فکر میکرد کم کاری کرده احساس شرمندگی میکرد در حالیکه در فرهنگ ژاپن و جنوب شرق اسیا واژه گناه به معنایی که ما از ان استنباط میکنیم وجود ندارد.در زندگی نیز کارزاری را برای کسب بهشت و جهنم برای ایشان وجود ندارد...حال شما قضاوت کنید اگر امروز این موقعیت اقتصادی برایمان پیش بیاید که در معامله یک چمدان دلار مثلا 200میلیون برایمان کسب درامد داشته باشد با اینکه حتما میدانیم بخاطر ان بیماری که دیگر نمیتواند بیش از این تورم را تحمل کند و با این کار ما جان هزاران بیمار به خطر میافتد یا بدلیل این عمل ما وماها اگر تعداد زیادی کارخانه تعطیل شود و باعث بیکاری عده زیادی از کارگران شود ایا میتوانیم خود را اقناع کنیم که دست از این معامله دندان گیر برداریم؟حقیر فکر نکنم حتی 1 درصد از مردم پر مدعای ایران از هر قشر و عقیده و مرام سیاسی قادر به این خود گذشتگی باشند چیزی که به عینه در مواردی دیگر نمود پیدا کرده این موضوع که جای خود دارد .پس سعادت یک مملکت با فداکاری تمام ملت و تمامی اقشار از رفتگر گرفته تا بالاترین روسا حاصل میگردد.تنها فرق بین فداکاری رفتگر با فداکاری رییس در این است که بدلیل استفاده یا در اختیار داشتن امکانات میبایست میزانش در روسا بیشتر باشد که در ایران ما اگر از خودگذشتگی باشد از جانب رفتگر محل به مراتب بیشتر به چشم میخورد تا نزد عالیجنابان بالا نشین...