روزه های کله گنجشکی



هر یک از ما بچه های  دیروز خاطرات تلخ و شیرینی از رمضان و روزه گرفتن در دوران کودکی داریم .روزهایی که میگفتیم روزه هستیم ولی وقتی در تنهایی لیوان استیل آب خنک که دور آن را از سردی عرق گرفته بود تمام روزه و روزه داری را به کناری می نهادیم و چنان سرمست ان لیوان آب خنک را مینوشیدیم که هزار بار از افطاری امروز لذت بخش تر بود.


وقتی که کلاس دوم دبستان بودم روزه میگرفتم ولی در لابلای آن حتما یواشکی آب میخوردم و همینطور غذا ولی ظاهرا کسی متوجه نمیشد یا به روی مبارکمان نمی آورد. روزی با خودم عهد بستم که روزه را مثل آدم بزرگها بگیرم و هیچ نخورم تا غروب.

تابستان بود رمضان مثل امروز و برعهد و قرار خود پابرجا ایستادم تا اینکه ظهر دیگر داشت به آخر میرسیدم از گشنگی و تشنگی .سر چاه ایستادم و چند سطل آب خنک رابرسرورویم ریختم و اندکی آرام گرفتم .خوابم برد و بیدار که شدم دیدم عصر شده و هنوز چیزی نخورده بودم ،اما خیلی گرسنگی و تشنگی فشار میدادکه در همین حول وولای گشنگی مادر گفت که برو کماج فروشی.میخواستم خودم را قوی نشان بدهم و این بار هم گردن باری مثل همیشه کار دستمان داد و گفتم حتما میروم.

صف کماج فروشی حسن قاسمی (حاجغلوم) شلوغ بود و در صف که ایستاده بودم نای نداشتم بوی کماج گرم هم خود مزید علت شده بود و هرآن ممکن بود که عنان از کف بدهم .

بلاخره 5کماج گرفتم و راهی خانه ، درراه این کماچ زیبا که هرآن زیبای اش بیشتر میشد رنگ رخساره اش که چرب بود وکنجد بسیار بر رخ او چنان دیوانه ام کرده بود که چند بار میخواستم که کامی از او بگیرم ولی عهد را فراموش نکرده بودم و باید وفای به عهد میکردم .

خانه رسیدم ، کم کم چشمانم سیاهی میرفت و آفتاب هم داشت ناپدید میشد در آبی بیکران دریا .عرق کرده بودم از گرما و تلو تلو خوران خودم را به دستشویی رساندم و گوشه ای نشستم ، خیره شده بودم به چهره سوخته اما زیبای کماچ، هرچه بیشتر نگاه میکردم بیشتر شیفته میشدم .با خودم گفتم که این کنجد های روی کماچ که کوچک است آنها را میخورم مشکلی ندارد، دو سه کنجد که خوردم دیدم که تکه ای از کماچ را هم میجوم و دیگر تمام شده بود روزه را شکسته بودم و تا افطار هم 20 دقیقه مانده بود.مات ماندم .کماچ تکه شده را لای کماچهای دیگر گذاشتم و خودم را هم آماده کردم که اگر پرسیدند بگویم که تکه ای را برای کودکی داده ام .

مادر بیرون توی حیاط نشسته بود و سفره افطار را آماده میکرد. گفت : امروز بدجور گشنت شده ؟ با سر تکان دادم و این را میدانستم که مادرم هم میداند که امروز را مثل آدم بزرگها روزه گرفته ام . کماچها را برای هوا دادن توی سفره پهن کرد و نگاهش به تکه ای از کماچ افتاد که نبود ، نگاهی پرسشی به من کرد که لبخندی نیز با آن همراه بود ، گفتم می آمدم تکه ای را به بچه ای دادم ،حرفم تمام نشده بود که جلوی مادرم حالم به هم خورد و استفراغ کردم و فقط تکه های کماچ بود که هضم نشده خود را بیرون انداخته بودند ، مادر داد زد به دیگران که بیایید آب بیاورید که علی دارد خودش را میکشد.


عکس : از جام جم

شناسنامه ماه رمضان ایرانی ها



چه رومی باشیم و چه زنگی زنگ این ربنای استاد شجریان صدای ملکوتی اوست که سفره خالی افطاراین روزهای ماه ایرانی ها را خالی تر میکند گر نباشد. وسعت خاطره این صدا را دهه شصتی ها با پوست و جان لمس کرده اند و چه بسا که یادها و نامهایی را امروز به یادمان می آورد که تا دیروز پای افطار به جان و دل می دیدیم و حسرتی را بر دل جاری میکند.

لینک دانلود این آوای ملکوتی را برای عزیزان اهل دل گذاشتم که با مثنوی شروع میشود و با ربنای ماندگار به پایان .

http://s4.picofile.com/file/7838348274/Rabanaa.mp3.html

دستان آلوده ؟ مومیایی آلوده ؟



شاهکار دیگری از مانا

اولترا سرف

بعد از دانلود این نرم افزار سعی کنید که با مرورگر گوگل کروم باز کنید تا وب گردیتان آسان تر شود.


ازاین لینک زیر دانلود کنید


http://s3.picofile.com/file/7828017090/U1301.exe.html

پیشواز ماه رمضون

ماه رمضون هم کم کم دیاریش اومد.میگن ماه رحمت ، ماه بخشش گناه هان، ماه مبارک وهزار حدیث و روایات در تکریم این ماه که شایسته و بایسه این ماه هست ، اما بگذریم یه کمی از دید خومو سیل این ماه مبارک واکنیم.یه چیزی که از این ماه برای همه خوشایندن شبهای این ماه هست که واقعا خیلی آبادن ، یه وقتی میبینی نصف شویی که توی کیچه ها گلَلو هسی میگردی بوی بُن باتیل ،بُن بریز هم گشنت وامت هم یه حال خشی بهت دست میده که تلفیقی از رویای بچگی و گشنگی و پاره ای چیزها درهم گنات میکوت.البته ما وقتی بُچ بار بیدیم توی مسجد پای مقابله بیدیم وقرآن خوندن، صدامون هم بد نبید ولی خِشَم نبید ،خیلی بُچا قرآن میخوندن که الان وقتی سیل همون بُچای دیروز وانکنم خیلی پِشک میگردیم .کلاف سردرگم سرنوشت هر یکی از ما به یه جایی وِرِش دادن،یکیمون معلمن ،یکی عسلو، یکی توی بانک،یکی درگه و .... خلاصه این شبها ممکنن بعضی وقتها دور هم جمعمون بکنه ولی نه مثل تیتر.

اما این ماه مبارک یه روی سکه هم داره واون هم روزهاش، که خومو هسیم خیلی نخشن.معمولا نمازهای صبحمون قضان،صبح هم که پا وامیم کِچمون تلخن و زهر مال سحری رَمبی خوردیم بقول شهری ها هله ووله خوردیم که همان تُوَک تُوَک خودمونن.

طرفای ظهر سی زور میشیم مَجِت(مسجد) ،خیلی هم اوکاتمون نیسن،اگه معده یا کبدمون مشکل داشته باشه بوی دهانمون هم سگ سِکَت میکت ،بخاطر همین باید مث کسی که جِلویشن (نوعی مریضی به گویش قدیمی) دیر مردم میگردیم که کسی از بوی بد کِچمون ناراحت نوایه. ساعت 3 تا5 وای وای ،مِرِخ هیچمون نیسن.اما تا اَفتو رفت دومن مث گاچی تند هرجا هسیم خومو میرسنیم خونه که پای افطار پدر صاحب معده درباریم، ای بوا چه معدمون گُناشن ، اما ما فکر کاه هسیم اصلا به کاهدون فکر نمیکنیم.

ایسا دیگه سالن هم هسن و شلوغن شو گمونم بیشتر بُچا میشن اونجا ،که خودش یه داستان دیگن.

حالا سوای همه این چیزها تنها چیزی که سی مو خیلی حال دوچندان میده اول مغربن، توی گوشی موبایلم اول مثنوی و بعدش هم ربنای استادن که گنامون میکو، خدا عمری به این انسان شریف هایه که با ربناش رسما به ماه رمضون ما ایرانیها شناسنامه صادرش کردن ، فقط همین ربنا یه طرف ،یه طرف دیگش هم مناجات مرحوم ذبیحی هست که هرکه گوشش ندادن عمرش بر بادن ، خدا رحمتش کنه یادش گرامی و تنها همین صداست که واقعا وامیونه.

تا ماه رمضون یه هقته ای واندن،ما که خیلی معلوم روزه گرتمون هم نیسن داریم پیشوازش میشیم تا بینم چه وامت.

بزرگ است و از اهالی همیشه



* «زندگی، خود، چیست؟ ... نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن... من شکست نمی‌خورم، ایمان و دوست داشتن روئین‌تنم کرده‌اند. وقتی تنهای تنهایم کردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب، تنگ و تاریک مثل گور، بریده از جهان و جهانیان، دور از عالم زندگان و یادها و نامها نیز از خاطرم گریخته بودند، در خالی‌ترین خلوت و مطلق‌ترین غیبت، که هیچ نبود و هیچ نمانده بود، بازهم در آن خالی و خلا محض، چیزی داشتم. در آن غیبت محض، حضوری بود. در آن بی‌کسی محض، احساس می‌کردم که چشمی مرا می‌نگرد، می‌پاید. دیده می‌شوم. حس می‌شوم. «بودن»ی در خلوت من حضور دارد. کسی بی‌کسی‌ام را پر می‌کند. در آن فراموش‌خانه نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق می‌کند. حتی گاهی سلام‌اش می‌کنم، گاهی از او خجالت می‌کشم، گاهی از او چشم می‌زنم، مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم، گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس می‌کنم، از اینکه می‌بینم از من راضی است، از کارم خوشش آمده است، به خودم می‌بالم، کیف می‌کنم، خودخواهی‌ام اشباع می‌شود. سرفراز و مغرور و قوی و روشن و خوب! ایمان و دوست داشتن! این دو بس است.»
ع. شریعتی، با تو ای مهربان جاودان آسیب ناپذیر |سال 1356|نامه ها | 01- با مخاطب‌های آشنا، م.آ. ۱، ص۲۶۰-۲۶۱

بانی امامزاده


چند سال پیش به اتفاق دوستی که برای پایان نامه اش که مردم شناسی و قوم نگاری در عکاسی بود از جای جای هیرو عکاسی کردیم که یکی همین عکس بود که خیلی به دلم نشست.چهره ای که گویای روزگاری است که قاب و لنز دوربین دوستم مجتبی بهادری بهتر آن را برایمان نمایان کرده است. دوستی که به یمن فیسبوک دوباره همدیگر را یافتیم

شش پارادوکس در کشور ایران:



1- هیچ کس کار نمی کند، اما تمام برنامه ها اجرا می‌شود.
2- تمام برنامه ها اجرا می شوند، اما بازار راکد است.
3- بازار راکد است، اما هیچ کس گرسنه نیست.
4- هیچ کس گرسنه نیست، اما همه نا خوشنودند.
5- همه ناخوشنودند، اما هیچ کس شکایتی ندارد.
6- هیچ کس شکایتی ندارد، اما زندان ها پر است

سید احمد شمس (فیسبوک)

آفتابکاران جنگل

ترانه هایی هستند که همیشه با مسائل سیاسی اجتماعی جامعه پیوندی ناگسستنی دارند و همواره در اذهان مانده است و می ماند. ترانه آفتابکاران از آن دست ترانه هایی است که بار معنایی زیبایی دارد و همینطور آهنگی ماندگار بر پیکره خود دارد که بر پیکره جنبش های سیاسی اجتماعی زیبا نشسته است . 


سراومد زمستون، شکفته بهارون

گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوهها لاله زارن کوهها لاله زارن
لاله ها بیدارن لاله ها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو می کارن
توی کوهستون، دلش بیداره تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان، یه جنگل ستاره داره
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون
کوهها لاله زارن کوهها لاله زارن
لاله ها بیدارن لاله ها بیدارن
توکوهها دارن گل گل گل آفتابو می‏کارن
توی کوهستون، دلش بیداره تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه‏اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان، یه جنگل ستاره داره
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد وشب شد گریزون
لبش خنده نور لبش خنده نور
دلش شعله شور دلش شعله شور
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون دلش بیداره تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه‏اش جان جان جان

یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره


لینک دانلود


http://www.4shared.com/audio/NS-osipd/aftabkaran_jangal__.html

وقتی نشانه میشوی!


طرح زیبای بزرگمهر حسین پور از برخورد امروز با رئیس جمهور دیروز. به راستی که وناگهان چقدر زود دیر میشود و این زنگها برای چه کسی به صدا در می آید.این همان کسی بود که ناجی ملت خوانده شد و همیشه فهرستی از مفسدین مالی در جیب داشت (سه هزار میلیارد را بخاطر بسپار ) ،نفت را سر سفره نیاورد که حداقل خودمان را با آن آتش بزنیم که روزهای چول اقتصادی امروز را نبینیم. روزگار غریبی است نازنین!

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری ست.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه

نبرم.

روزی که هر لب ترانه ئیست

تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیائی، برای همیشه بیائی

و مهربانی با زیبائی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه ئیست

و قلب

برای زندگی بس است.

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم.


رویای کوچک یک کارمند

صبح آفتاب نزده نمازش را خواند ، ماشین فلیپس صورت تراشی اش را یک بار دیگر مثل هر روز به موهای کوچک صورتش کشید . صبحانه اش را که خورد کراوات قرمزش را بست ،کت سورمه ایش را پوشید و راهی دبستان شد. در کافی نت مدرسه فیسبوک و توئیترش را چک کرد و بعد جی میلش را دوباره بررسی کرد به امید ایمیلی تازه. سرگرم اینترنت بود که آقای مدیر صدایش کرد و اورا فرا خواند برای کلاس. مدیر با گشاده رویی دستی بر شانه معلم کشید و گفت : درس موسیقی و هنر هم برای بچه ها تقریبا داره اجباری میشه . البته بذار بچه ها خودشون انتخاب کنن.معلم روبه مدیر با لبخند گفت : حتما. آخر بین بچه ها کسانی هستند که هم موسیقی دوست دارند و هم قران ، باید یه جوری همشون را دور هم جمع کرد.

ساعت 12/15 که شد نماز خانه با رایحه خوش هرکسی را برای اقامه نماز فرا میخواند. هرکس دوست داشت و دلش میخواست بدون هیچ چشمداشتی نمازش را میخواند و اصلا نیازی نبود که خودنمایی کنی که حتما آقای مدیر شما را ببیند. معلم موسیقی کیف سازش را کنار سجاده اش گذاشته بود و چنان غرق نماز بود که آفتاب تندی که از پنجره به صورتش میتابید را ازیاد برده بود.


از مدرسه که برگشت زنگ در حیاط را نزده بود که دختر کوچکش دررا با لبخندی کودکانه به رویش باز کرد. وارد خانه که شد همسرش گفت :از اداره تماس گرفته اند و برای تور مسافرتی که به اروپا برایمان رزرو کرده اند نظر شما را جویا شده اند.

معلم گفت : الان که نمیشود چرا که انتخابات ریاست جمهوری در پیش است و حتما باید در این انتخابات آزاد شرکت کنم برای پیروزی حزب جبهه ملی. البته یه کاری میکنم شاید انداختم برای بعد از انتخابات.


******

صبح با صدای حاج آقا انصاریان که ازتلویزیون پخش میشد و از برنامه های ثابت بامدادی صداوسیماست از خواب برخاست و تمامی شیرینی رویای شبانه اش خشکید و تلخید. چشمهایش را به هم مالید و آهی کشید .جلوی آینه ایستاد دستی به سروصورتش کشید و با تیغ خط ریشش را تا زیر گونه هایش آنکادر کرد آنطور که ارباب بالاسر میخواهد و پیراهن یقه اسلامی اش را محکم بست  آنگونه که داوران بابصیرت حکم کرده اندو نقابی از جنس نبودن به  چهره زد و رفت تا روزش را با آنچه نمیخواست آغاز کند .

لالالالا دیگه بسه گل لاله ...



ترانه سرا و آهنگساز:شهیار قنبری


همراه گیتار آفتابی آرمیک


........


لالا لالا دیگه بسه گل لاله
 
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
 
هنوزم تیر و ترکش قلب و میشناسه
 
هنوز شب زیر سرب وچکمه میناله
 
نخواب آروم گل بی خوار و بی کینه

نمی بینی نشسته گوله تو سینه؟
 
آخه بارون که نیست رگبار باروته
 
سزای عاشقای خوب ما اینه
 
نترس از گوله ی دشمن گل لادن

که پوست شیره پوست سرزمین من
 
اجاق گرم سرمای شب سنگر
 
دلیل تا سپیده رفتن و رفتن
 
بخواب آروم گل بادوم نا باور
 
گل دل نازک خسته ، گل پرپر
 
نگو باد ولایت پرپرت کرده

دلاور قد گشیدن رو بگیر از سر
 
دوباره قد بکش تا اوج فواره

نگو این ابر بی بارون نمی زاره
 
مثل یار دلاور نشکن از دشمن

ببین سر میشکنه تا وقتی سر داره
 
نزاشتن هم صدایی رو بلد باشیم

نزاشتن حتی با هم دیگه بد باشیم
 
کتابهای سفید و دوره میکردیم
 
که فکر شب ، کلاهی از نمد باشیم
 
نگو رفت تا هزار آفتاب ، هزار مهتاب

نگو کو تا دوباره بپریم از خواب
 
بخون با من نترس از گوله ی دشمن

بیا بیرون ، بیا بیرون ، از این مرداب
 
نگو تقوای ما تسلیم و ایثاره

نگو تقدیر ما صد تا گره داره
 
به پیغام کلاقهای سیاه شک کن
 
که شب جز تیرگی چیزی نمیاره
 
نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره
 
نخواب وقتی که خون از شهر سرازیره
 
بخون وقتی که خوندن معصیت داره
 
بخون با من بیا با من نگو دیره
 
سکوت شیشه های شب غمی داره
 
ولی خشم تو مشت محکمی داره
 
عزیز جمعه های عشق و آزادی
 
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره
 
بخواب ای حسرت سفره ، گل گندم
 
نباش تو دالونهای قصه سردرگم
 

نخواب رو بالش پرهای پروانه
 
که فریاد تو رو کم داره این مردم
 

لالا لالا دیگه بسه گل لاله........



http://s1.picofile.com/file/5840370185/Shahyar_Ghanbari_La_La_La.wma.html