ترانه گل پونه از ترانه های مانای موسیقی پاپ ایران است که با صدای زیبای ابوالحسن ستارپور لذتی دوچندان دارد. برای این بخش ترانه های ماندگار گل پونه را انتخاب کردم امید وارم لذت ببرید. ترانه سرا اردلان سرفراز و آهنگساز فرید زلاند که هردو از بزرگان موسیقی ایران به شمار میروند .
باد سرد آرام بر صحرا گذشت
سبزه زاران رفته رفته سبز گشت
تک درخت نارون شد رنگ رنگ
زرد شد آن چتر شاداب و قشنگ
برگ برگ گل به رقص باد ریخت
رشته های بیدبن از هم گسیخت
چشمه کم کم خشک شد بی آب شد
باغ و بستان ناگهان در خواب شد
کرد دهقان دانه ها را در زیر خاک
کرد کوته شاخه ی بی جان تاک
فصل پاییز و زمستان می رود
بار دیگر چون بهاران می شود
از زمین خشک می روید گیاه
چشمه جوشد آب می افتد به راه
برگ نو آرد درخت نارون
سبز گردد شاخه ساران کهن
گل بخندد بر سر گل بوته ها
پر کند بوی خوش گل باغ را
باز می آید پرستو نغمه خوان
باز می سازد در این جا آشیان
پروین دولت آبادی – فارسی چهارم دبستان
آهنگهای پیشواز گوشی های همراه چند سالی است که خوب در بین مردم جا افتاده و به نوعی شخصیتمان را میتوانیم با آن تا اندازه ای حدس بزنیم البته اگر که نقاب به چهره نزده باشیم و خودِ خودمان باشیم . مثلا زنگ میزنیم به دوستی ترانه ای به نام عشق اول اگر که حواسمان جمع باشد از گوشی میخواند ته و توی قضیه و شخصیت دوستمان را که وارسی میکنیم میبینیم که از آن دوستانی است که همواره عشق روزهای نخستش همچنان رویای روزهایش هست و حسرت آن روزها را میخواهد به دوستان خود به نوعی تقسیم کند . شنیده ام که دعاهای مذهبی و تلاوت قرآن نیز نوای انتظارهستند و دوباره شخصیت را که میکاویم اگر دورو ومنافق و اهل تزویر نباشد واقعا انسانهایی هستند که با همه اختلاف عقیده که ممکن است با او داشته باشیم قابل احترامند و صادق . اما امان از روزی که همین آهنگ پیشواز برای نشان دادن شخصیت و به رخ کشیدن نیت خود به دیگران باشد و بیشتر بخاطر پاره ای مسائل اجتماعی ، سوء استفاده از همین نواهای مذهبی و غیره چند ناسزای جان دار هم ناخوداگاه از زبانمان جاری میشود و وقتی میفیهمیم و میدانیم که همان انسان متظاهر عوامفریب با لحنی مبادی آداب میگوید: بفرمایید جانم .یعنی سوء استفاده از هرچیزی برای نفاق و دورویی از ابزاردیجیتال و رسانه ای گرفته تا پوشش لباس و ادبیات گفتاری و بقیه قضایا. امیدوارم شما قدری حوصله تان بیشتر باشد ؟!!!!!!!!!!!!!
انگور
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این اشک است ،
اشک باغبان پیر و رنجور است
که شب ها راه پیموده ،
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاک ها را آب داده ،
پشت را چون چفته های مو دو تا کرده ،
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این خون است
خون باغبان پیر و رنجور است
چنین آسان مگیریدش !
چنین آسان منوشیدش !
شما هم ای خریداران شعر من ! اگر در دانه های نازک لفظم
ویا در خوشه هاس روشن شعرم
شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است ؟ این اشک است ، این خون است
شرابش از کجا خواندید ؟ این مستی نه آن مستی است
شما از خون من مستید
از خونی که می نوشید
از خون دلم مستنید
مرا هر لفظ فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است
دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه لفظ است ؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه شعر است ؟
چنین آسان مفشارید بر هر دانه لبها را و بر هر خوشه دندان را !
مرا این کاسه خون است ...
مرا این ساغر اشک است ...
چنین آسان مگیردش !
چنین آسان منوشیدش
محمدجواد ظریف، وزیر خارجه ایران، در گفتوگویی با برنامه «این هفته» شبکه تلویزیونی ایبیسی در آمریکا، با »نسلکشی» و «جنایت فجیع» نامیدن هولوکاست، گفت آنچه به عنوان «افسانه» در سخنرانیهای رهبر ایران ترجمه شده، اشتباه در درک و برگردان فارسی به انگلیسیست.
آقای ظریف گفته است «ما کشتن انسانهای بیگناه را محکوم میکنیم، چه به دست آلمان نازی انجام شده باشد چه در فلسطین».
شاهکار مانانیستانی
گرما بیداد میکند ولی همواره به خود دل میدهیم که پاییزی در راه است و فصلی که میتوان با آن خاطره کاشت .
پاییز که می آید یک راست میرویم سراغ مدرسه و تب و تاب آن سالها و خاطرات کهنه و خاک گرفته کودکی. روزهای اول مدرسه بود و برای درس هنر قرار بود که کاردستی بسازیم . معمولا بچه ها تخم مرغی را رنگ میکردند و یا سیب زمینی را کبریت باران میکردند و دیگر هیچ. من هم تاتوانسته بودم با دله روغنی ساز درست کرده بودم و روزی که به مدرسه بردم معلمم به من خرده گرفت که تو که بچه آخوندی نباید آلات لهو و لعب بسازی.به همین خاطر هر چه در حیاط خانه گشتم که کاردستی درست کنم که هم مقداری متفاوت باشد هم اینکه نمره گیر باشد،چیزی به ذهنم نرسید تا اینکه استاد و کارگرها خانه ای را کفمال گچ میکردند ،نشستم و به تشت گچی خیره ،مثل ایکیو سان جرقه ای به ذهنم خورد و تصمیم گرفتم باگچ چیزی را بسازم. مقداری گچ را برداشتم وهرچه فکر کردم که چه بسازم نه چیزی به ذهنم میرسید و اگر هم میرسید بلد نبودم چرا که میشد مجسمه سازی که اصلا بلد نبودم . گچ را ساختم و هر آن امکان داشت که بقول خودمان گچ کشته شود و بمیرد باید زود تصمیم گرفتم همینطور که گچ را ورز میدادم یک مستطیل با گچ درست کردم و کنارهای مستطیل گچی را قشنگ صاف کردم و خودمانیم خیلی مستطیل قشنگی شد ، ولی این که نمیشد کاردستی ،اسمش را چه بگذارم نمیدانم .آن مستطیل را روی مقوای محکمی گذاشتم تا بهتر خشک شود و تصمیم خودم را گرفتم که نام کاردستی ام را قبر بگذارم ، بله قبر.تنها چیزی بود که به مستطیل شباهت داشت و مقداری هم متفاوت بود.
فردای آن روز وقتی خواهر بزرگترم مرا دید که مستطیل گچی در دست دارم پرسید چیست ؟با قیافه ای حق به جانب گفتم کاردستی ، قبر درست کردم .همینطور که داشت با پنگاشت جامر میکرد و زمین را تمیز میکرد محکم به پشتم زد و کاردستی ام را ازم گرفت و محکم به دیوار کوبیدو فریاد برآورد که مگر کاردستی قحطی بود که این را ساخته ای. با چشم گریان به پیش پدر رفتم و شکایتم را به پیش اوبردم هردو در محضر پدر احضار شدیم و پدر درگیری مارا با تمام و کمال گوش داد و باتندی همانطور که خواهرم مرا مورد عتاب قرار داده بود برسرم فریاد کشید که چرا این همه بدشگونی که میان هزاران کاردستی قبر را انتخاب کرده ای!؟خواهرم برای اینکه دست خالی به مدرسه نروم عروسکهایی که با گوشماهی درست کرده بود به من داد و دردا که معلم هم گفت که مگر دختری که عروسک ساخته ای .؟باید همان آلوی خودمان را کبریت باران میکردم و میگفتم این جوجه تیغی هست یا ززو تا دیگر این همه برسرم غاره ندهند.
این ها با خط واحد خودشان را رسانده اند میدان انقلاب، تا دسته جمعی با مینی بوس دربستی بیایند استادیوم. پیراهن های نخی را بعد از بازی می شویند تا بازی بعدی هم بپوشند. زیر این پیراهن، پیراهن های یازهرا را برای شادی بعد از گلزنی پنهان نکرده اند. صبح فردا قرار نیست این عکس روی جلد روزنامه برود چون اصلاً روزنامه ای چاپ نمی شود. بلیت ها 15 تومن است اما نمی خریم که، راه خزیدن به داخل استادیوم را بلدیم. ناصر هنوز مخ شهلا را نزده، قلیچ هنوز باغبان چمن ورزشگاه کارگران نشده، سردارها هنوز توی ستادهای پشت جبهه اند. دوربینی نیست تا بازی را ضبط کند اما خاطرات ما، روزهای بی دلال، بی 90، بی سردار، بی اسپانسر، بی قرارداد، بی کمیته انضباطی، و فوتبال با بستنی یخی در روزهای جنگ را با کیفیت دی وی دی حفظ کرده است.