کی میرسد باران ؟


دلتنگتیم باران جان. هفت هشت سالی است که به دیار ما قدوم خیس پر مهر و خاطره انگیزت را نگذاشته ای.شاید هم یادمان رفته که هستی. از بس که نیامدی . چند روز پیش وقتی تصویر فوق را که دوست عزیزمان کامبیز خلیلی گرفته است را بر روی صفحه کامپیوترم گذاشته بودم کودک خردسالمان گفت : بابا نمیشود صفحه کامپیوتر را شکست و رفت زیر باران. در دل به خود گفتم کاش همینطور بود که تو تصور میکنی .! همه یاسیشان شده برایت . از کودک بگیر تا آن باغبان پیر که با کمری خمیده چون کمان آرزوی باریدنت را دارند.با اینکه اگر هم بیایی هرکس دلنگرانی هایی دارد چون من که میترسد سیمانهایش خیس شود دیگری به فکر قایقش هست و هرکس به فکری دیگر ، اما باز هم بیا به چرا که دیگر سالهاست که با ما سر سازگاری نداری . باران همواره خاطراتمان را به پشت شیشه تنها میشوید و غبار اندوه و افسرگی این زندگی سراسر سگی را میشوید. دلتنگ روزهای میشویم که گرچه دیگر نمی آیند ولی همین باران برای لحظاتی هر چند کوتاه ما را با خود میبرد به روزهای خوش بارانی. هر وقت تو میباریدی نوید تعطیل شدن مدرسه در دلهایمان زنده میشد و دره های بین ولاتها بود که محکم دست همدیگر را میگرفتند تا ما آن روز را با خوشی هر چه تمام تر شاد و خرم / نرم و نازک / با دوپای کودکانه(پای من همواره کودکانه نبوده )/ می پریدیم از سر جو روزمان را به شب میرساندیم ، وشاید بهترین زمان برق رفتن شبهای بارانی بود که فانوس با بوی نفت سوزش خوشایندمان بود ، گرداگرد بخاری نفتی چون گلوله ای سرخ می نشستیم و این باران بود که می بارید و می بارید . صبح کوچه گیج از عطر خاک باران خورده شبانه ، صدای دره ها غران ، کودکان کیسه آردی را چون چادر برسر زیر نم نم باران و فریاد شادی بارو بزه گل گلینا را سر میدادند. روزگاری شده است حسرت همه چیز به دل داریم ازباران و ابرو طوفان .

نظرات 15 + ارسال نظر
Yousef شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ

توصیف شبهای بارونی بدون برق اشکمو درآورد. از بهترین شبهای زندگیمون بود. دستتون درد نکنه. نوشته قشنگی بود گرچه دلم خیلی گرفت.
به امید بارو

محمد خلیلی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام اقای محمدی. واقعا حرف زدن از بارون و صدای رعد و برق هم برام لذت بخشه.اگرچه چندسالی میشه که خیلی کم بارون میاد.این چند روزه هم بعضی استان های کشور بارونی بوده ولی ما که فعلا انتظاری هم نداریم.اولین بارون ولاتی خومو وسط ابان میزنه که بی صبرانه منتظرشیم.منتظر صدای شر شر او نادونا وشعر گلگلینا...دوباره بوی خاک خیس و مور های بال دار که فقط با بارون پیداشون میشه...خدایش وقتی بهش فکر میکنوم هم لذت میبروم...وقتی بارون میاد مو همیشه با گوشیم ترانه بارون بارون ویگن رو گوش میدوم.انگار ویگن این ترانه رو وسط بارون خونده خیلی حال میده.
بارون بارونه
زمینا تر میشه
گلنسا جونم
کارا بهتر میشه...


راسی آقا علی به نظرت کارا بهتر میشه؟؟؟؟

به امید بارو. گرچه میدو علی میرالله پر او وامت. باور مکن که بهتر وایت. دیگه مشکل میبینم

hassan شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ

بزن باران به نام هرچه خوبی‌ست
بیفشان دست، وقتِ پایکوبی‌ست

اران شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

تو یکی از صحراهای مکزیک بدلیل اینکه هر 70 یا 80سال بارون میباره واژه ای مترادف با باران رو ندارن یعنی ممکنه کسی تو کل عمرش بارون نبینه.میترسیم خومونم همینطوری سرمو بیاد....ای عکسکو مال چه تاریخین و ای خونه کیه. ولی عجب بارونین ..راسی دشتیا وقتی کمی بارون هم که می چه میگن ؟

عکس کامبیزش گرتنا. مسخره دشتیا مکو اران. ما هردومون یه جورایی مال دشتی هسیما. نکنین ایتر

سارا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ

میشه فارسی صحبت کنین ماهم متوجه بشیم؟چیکار به دشتی دارین اوناهم حتما به زبونی میگن که شمامیگین.بارون بیادبذار کم باشه ما به همین کمش هم قانعیم شرشر بارون رعد وبرق نشستن زیر فانوس...یه دنیا خاطره ست براهممون

سارا جان ما چون هردوتامون یه جورایی به دشتی ربط داریم اتفاقا همیشه بین دوستامون دستمون میندازن. منظورم من و اران هست . من باب شوخی بود فقط. مطمئن باش که قصد هیچ توهینی به دوتان نداشتیم.

عبدالرحیم کارگر شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ http://من ودخترم

سلام.علی جان،کاش ازاغلوسین وان پالتو بارانیش ودره منکلی هم نوشته بودی .نوشته ات دنیایی ازاحساس وخاطره بود

میخواستم بنویسم ولی ترس از پیامدهای منفی آغولسین این جرات را از ما گرفت . پاینده باشید.

علی حاج قاسم شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

دستت درد نکه آغا علی مو یکی که بردی تو حال هوای بارو
ای کاش ای مطلب را 15 ابان به بعد میگذاشتی بهتر بی چون بارونها نزدیک میشد.
راستی خدا عموم حیدر ارزا را بیامرزه که اوله گل گلینا میکردو همه هم دنبالش عجب روزهای بود یات وامی؟

سلام علی جان . از بس که اشتو دارم سی بارون گذاشتم. اتفاقا یه شعری در مورد حاج حیدر هست که اگر پیداش کنم حتما مینویسم .

آنا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ

چه زیبا خاطره دوران کودکیمونو را زنده کردی آقای محمدی،
وصف بوی نفت فانوس،تو شب بارانی و تاریک/ ای کاش باز برمیگشتیم به همان دوران بازی روی تنگ نخل در آبهای باغ،دلمون واسه بوی خاکهای باران خورده تنگ شده

Zargham یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام اقاعلی
وقتی این مطلبو خوندم بیادزمین پشت جاده تو کوه افتادم که باهزار زحمت اماده اش کردیم ولی یه هفته بیشتر دوام نیاورد ودوباره برگشتیم به زمین مثلثی خومو...
الان دیگه ما هستیم وای مثلث وحوضچه ای از اب والتماس کردن....
خوش بحال استاد که هر روزش بارونیه..
.یادت میادمیگفت (غاره نده ه ه ه..)

استاد . ابر سیاه لقبی که خود برای یوونتوس ساخته بود.

علی خلیلی152 یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام اغا.وخت الدی این مطلب نهادی .ایروزا بوی بارو و زمستو خوب استشمام وامه .اصلا عجیبن .انشاالله امسال بارو خوب می .و علف تکتکو بسیار وامه.بوی لیمر هم خیلی می.

تابینم علی . خیا کنه هر چه جلدتر بیاد

اران دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام .علی اقا ملاله یوسف زی را میشناسی ؟ دختر 13 ساله پاکستانی که فقط بخاطر دفاع از حق تحصیل کودکان در پاکستان مورد اصابت گلوله جاهلان به تمام معنای طالبان پاکستان قرار گرفت و اکنون دارد با مرگ دست و پنجه نرم میکند خیلی دوست داشتم مطلبی در این مورد بر روی وبلاگتان میگذاشتی تا بهانه ای شود برای سپاس از این دختر شجاع پاکستانی. ممنون میشوم.

حتما . این کار را میکنم.

علیرضات سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ

می بوسم آن دستان بر قلمی را که غبار را از خاطرات شیرین و تکرار نشدنی گذشته پاک کرد.
میگن هروقت باران می باره در های رحمت الهی بروی زمینیان باز است.به امید دیدن اولین باران امسال و التماس بهترین دعا برای بهترین های زندی تان...
زندگیتان بارانی دوستان

قاسم صفری سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام. چقدر ارزو داشتم که بارانی بیایید و چکمه بپوشم افسوس که هیچ کس این چکمه را برایم نخرید تا این که یک روز که در فصل میگو چون بنظر فانتزی تر از جاشوهای دیگر بودم گفتن این چکه را بپوش و برو وسط خار مخیله و فریاله/ چه تفاوتی داشت ان دو چکمه /مرسی اقا سید ای زلزله احساس بازم توهکمو زدیا

Mohammad جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:08 ب.ظ

وقتی همه نظرات بچه ها رو خوندم دیدم همه کیفشوئن بارون بی مو هم دلم میخوادا ولی نم نم !!! حالا بگو سیچه؟؟؟ وقتی آیم با هزار بدبختی خونه بزه و بعدشم هنوز شیب پشت بوم نداده و میفهمه اگه بارون بی زندگیش چول وامه ‍‍!! بنظرت باید دعا کو بارون بی یا نبی؟؟
راسی تو چه؟ شیب خونت دادی؟

نه من هنوز شیب ندادم .

وحید عسکری چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ

درود علی محمدی بزرگ،میگم این عکسو از خونه ی کی گرفتی؟

درود. این عکس از کامبیز خلیلی گرفتم. باید از او بپرسی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد