رویای کوچک یک کارمند

صبح آفتاب نزده نمازش را خواند ، ماشین فلیپس صورت تراشی اش را یک بار دیگر مثل هر روز به موهای کوچک صورتش کشید . صبحانه اش را که خورد کراوات قرمزش را بست ،کت سورمه ایش را پوشید و راهی دبستان شد. در کافی نت مدرسه فیسبوک و توئیترش را چک کرد و بعد جی میلش را دوباره بررسی کرد به امید ایمیلی تازه. سرگرم اینترنت بود که آقای مدیر صدایش کرد و اورا فرا خواند برای کلاس. مدیر با گشاده رویی دستی بر شانه معلم کشید و گفت : درس موسیقی و هنر هم برای بچه ها تقریبا داره اجباری میشه . البته بذار بچه ها خودشون انتخاب کنن.معلم روبه مدیر با لبخند گفت : حتما. آخر بین بچه ها کسانی هستند که هم موسیقی دوست دارند و هم قران ، باید یه جوری همشون را دور هم جمع کرد.

ساعت 12/15 که شد نماز خانه با رایحه خوش هرکسی را برای اقامه نماز فرا میخواند. هرکس دوست داشت و دلش میخواست بدون هیچ چشمداشتی نمازش را میخواند و اصلا نیازی نبود که خودنمایی کنی که حتما آقای مدیر شما را ببیند. معلم موسیقی کیف سازش را کنار سجاده اش گذاشته بود و چنان غرق نماز بود که آفتاب تندی که از پنجره به صورتش میتابید را ازیاد برده بود.


از مدرسه که برگشت زنگ در حیاط را نزده بود که دختر کوچکش دررا با لبخندی کودکانه به رویش باز کرد. وارد خانه که شد همسرش گفت :از اداره تماس گرفته اند و برای تور مسافرتی که به اروپا برایمان رزرو کرده اند نظر شما را جویا شده اند.

معلم گفت : الان که نمیشود چرا که انتخابات ریاست جمهوری در پیش است و حتما باید در این انتخابات آزاد شرکت کنم برای پیروزی حزب جبهه ملی. البته یه کاری میکنم شاید انداختم برای بعد از انتخابات.


******

صبح با صدای حاج آقا انصاریان که ازتلویزیون پخش میشد و از برنامه های ثابت بامدادی صداوسیماست از خواب برخاست و تمامی شیرینی رویای شبانه اش خشکید و تلخید. چشمهایش را به هم مالید و آهی کشید .جلوی آینه ایستاد دستی به سروصورتش کشید و با تیغ خط ریشش را تا زیر گونه هایش آنکادر کرد آنطور که ارباب بالاسر میخواهد و پیراهن یقه اسلامی اش را محکم بست  آنگونه که داوران بابصیرت حکم کرده اندو نقابی از جنس نبودن به  چهره زد و رفت تا روزش را با آنچه نمیخواست آغاز کند .

آهای معلم بد

چند روز پیش روز معلم بود . طبق معمول دانش آموزان هدایایی به رسم یادگار برای معلمشان می آورند و شور و شوقی در این میان است که در دبستان این طراوت بیشتر به چشم میخورد. این مقدمه را نوشتم تا این مسئله را عنوان کنم که ما همگی در زندگی شخصی مان معلمانی وجود داشته اند که چه بسا بهره ها که از آنها نبرده ایم و مسیر دانش و فرهنگ و هنر تا در توان خود به ما یاد داده اند. معلمانی دلسوز که اگر ما تصمیم ترک تحصیل داشتیم بدون هیچ چشمداشتی به خانه ات می آمدند و با هزار لابه و التماس تورا به درس تشویق میکردند.همه ما تجارب چنین دبیران دلسوزی را داشته ایم و اکنون که به پشت سرمان نگاهی می اندازیم تمام آن کتک هایی که خورده ایم و دلخوری هایی که داشته ایم از دست معلم را به کناری نهاده ایم و میدانیم که همه آن وسواس ها و دلمشغولی ها درست یا غلط برای خودمان بوده و بس. ما همیشه اسامی این معلمها را بلند بلند فریاد میکنیم و از خوبی و دلسوزی آنها همه جا میگوئیم ، اما راستی خودمانیم ،معلمانی هم بودند که بویی از شمیم مهربانی آموزگاری نداشتند و در همان سالها که غم نان اینگونه برای قشر دبیران دردسر ساز نشده بود موارد مالی را مهمتر از کیفیت آموزش میدیدند.

اسامی اینگونه معلمان که واقعا هم کم بودند باید گفت . چرا فقط آن بخش از لیوان پر را نگاه کنیم ؟ مثالی میزنم.دوران دبستان معلمی بود به نام ظفر مند که تمامی مشخصات آن معلم بد را داشت و فقط و فقط بچه ها را میزد و گویی از این کار لذت هم میبرد ، مثلا من دانش آموز کلاس سوم بودم و او معلم کلاس دیگر خیلی راحت مارا به باد کتک میگرفت. موقع کاردستی اگر کسی سه چهار روز گیر ساختن یک کاردستی درست و حسابی بود نمره آن دانش آموز به زور به 15 میرسید ،برای 20 بردن راه آسانی درپیش بود تخم مرغ محلی را رنگ میزدی و یک بیست چاق و چله مغرور نثارت میشد. میخواهم این را بگویم که از بس در فرهنگ اجتماعی ما خیلی از مسائل را درپوش میگذاریم و تا آنجایی که به یاد دارم تمجید بوده و تعریف. پای دل دانش آموزان دیروز که مینشینی آنها هم هنوز از روزهای گریه و اندوه و استرس میگویند که هنوز کابوس شبهای اکنون آنهاست.


گاهی به آسمان نگاه کن

این شبها هوای بیرون به شدت لذت بخش است . وقتی که جایمان را برای خوابیدن بیرون می اندازیم زیراندازمان سردی خوشایندی به خود میگیرد که با پتویی که بر خود می اندازیم گرما روی وسرما زیر آرامشی وصف ناشدنی دارد . فغان سگ ولگردی از دور ،همهمه موجهای دریا و گهگهای نیز آلودگی گازموتورسیکلتی سمفونی شبانه طبیعتت را به هم میزند.  هنگام که نگاهت را به آسمان پولکدوزی شده شب میدوزی خود به خود سوزن و نخ آرزوهایت را به هم میبافی برای رویای شیرین چون کودکی ، اما رویای کودکیمان محدود به یک توپ فوتبال یا دوچرخه 16 bmx بود ،یا عروسکی که بارها که به شهرمیرفتی فقط از پشت ویترین به آن نگاه میکردیم،اما اکنون که کودکی سالهاست که گم شده در کوچه سنجاقکها و پشت پرچین خاطرت گهگاهی خاک میخورد رویای امروزمان رویای آزادی است . رویای صلح و دست در میان دستان مردم جهان و آبادی . رویای اینکه کاش میشد اخبار که گوش میدهیم صدای هیچ انفجاری را نشنویم ، ای کاش هیچ کودکی را آغشته به خون جهالت دیکتاتورها نبینیم و هزاران ای کاش دیگر. چقدر سخت میشود وقتی فکر میکنیم که این ای کاش ها آیا روزی فرا میرسند ، روزی فرا میرسند که بادبادک کودکی بدون ترس در آسمان آبی زندگیش بال بال بزند بدون هیچ واهمه ای ، روزی فرا میرسد که زنی برای غم نان شب خود را در آغوش دیگری نبیند، و آیا روزی فرا میرسد؟یاد ترانه ای قدیمی افتادم که میگوید : آخه هوشیاری غم بزرگیه ، و باز هم ای کاش که هوشیار وبیدار نباشیم ؟اگر باشیم که همواره با این اوضاع واحوال جهان و ایران جز افسردگی و خمودگی حاصلی در چهره و ذهنمان چیزی نمی یابیم.


بوی گل ابریشمی کم کم تورا چنان مست میکند که آرام آرام پلکهایت سنگین میشود و احساس میکنی که این ای کاشهای امشب هم شاید به خوابت آیند و ای کاش که رویای آزادی را شده برای یکبار در خواب نظاره گر باشیم .

صداهایی که می آزارند

امروزه اگر بخواهید خانه ای بخرید و آن خانه نزدیک مسجد باشد شک نکنید که قیمت خانه چندین درصد ارزان تر از خانه های دیگر است و علت آن هم صداهایی است که بطور فزاینده ای ایجاد میشود و باعث آزار و اذیت همسایگان این مکان مقدس میشود. آلودگی صوتی که میگویم حمل بر این نشود که نگارنده این چند سطر را ملحد و بی خدا بنامید چرا که در بار نخست تا بخواهید در این موردصحبتی به میان آوری شما را با القاب و الفاظ ضد دینی می ارایند بدون هیچ گونه تامل و تفکری.  همواره بخصوص در این چند ساله اخیر که دعاهای ندبه و آل یاسین و دیگر دعاها به وفور خوانده میشودکه بیشتر هم جنبه بازار صدا دارد و به رخ کشیدن قدرت آوازی  و سفره هایی به نام حضرت رقیه و دیگر معصومین گرفته میشود و چه بسا دیده ایم که فاصله معنوی مردم هم با اموری روحانی و دینی کمتر و کمتر شده است . دوم اینکه این ادعیه ها با صدای بلند و کر کننده از بلندگو به گوش مردم میرسد و بدتر از آن وقتی است که مراسم فاتحه ای باشد و آن وقت است که دیگر طاقت ها بی تحمل میشود ، چرا که سوای آنکه چندین ساعت شما یکریز بلندگوها را باید تحمل کرد جویدن قرآن هم هست که متاسفانه به وقیح ترین وجه ممکن خوانده میشود و شوربختانه هیچ کس هم نیست که حداقل در مورد اینگونه خواندن زشت کلمات آسمانی خدا به این آقایان توضیحی دهد که اینگونه خواندن کتاب خدا جز توهین و طرد کردن  مردم از قران چیز دیگری حاصل آن نیست. طبق فرمایشات روحانیون محل که چندین بار هم در این بار متذکر شده اند و هیچ گاه هم نصیحت و تذکر این اشخاص محترم به گوش این افراد تاثیری ندارد و همواره برساز ناکوک و بدصدای خودشان میکوبند. شما را به خدا از هریک از همسایگان مسجد که انسانهای معتقد و متدین به اسلام هستند بپرسید جز اینکه ورار دل میکنند چیز دیگری نمیشنوید. آنگونه که دین مبین اسلام هم فرموده تنها برای اذان است که باید از بلندگوها ندای دل را شنید و چه خوب است که این ندای دل با صوت و لحن خوش شنید که برای چند لحظه صدای ملکوتی را میتوان با جان و دل احساس کرد و آنگاه است که میتوان گفت وخدایی که در این نزدیکی است پای آن کاج بلند لای آن شب بوها.

تنها بنای مستحکمی که فرو نمیریزد.

شاهکاری دیگر از مانا نیستانی

ما کیلو چند هستیم ؟!!!!!!


مذاکرات سرنوشت ساز ملی، یا یک گیم که فقط باید به مرحله بعد آن برویم!


گفت‌وگوی ایران و ۱+۵ در قزاقستان: بی‌نتیجه، بی‌فایده و بی‌اعتنا به نگرانی‌های مردم

http://www.kaleme.com/1392/01/18/klm-139015

14 اسفند سالروز درگذشت مصدق



امروز چهل و ششمین سالروز درگذشت محمد مصدق است..
مردی که پوزه استعمار را به خاک مالید...
یادش گرامی باد..

صدای پای عید

معمولا عید برای ما هیرونی ها نوید خوشایندی نبوده و نیست. شاید هم این ناخوشی از عید که میگویم شخصی باشد ولی احساس میکنم که بیشتر ما همین حس را نسبت به عید و عیدانه داریم. دلایل مختلفی است که عید را زیاد نمیپسندیم. نخست این که با آمدن عید در هیرو و بخش جنوبی کشور صدای ناقوس وحشتناک گرما و خشکی سبزه زار اندکی که دشتهایمان را پوشانده ،راخبر میدهد. بوی شب بوها کم کم از شبانه های زمستانمان حذف میشوند و گیاه بهمن رنگ زردی به خود میگیرد و پرنده های مهاجر رو به شمال شبانه سفرشان را آغاز میکنند. امید به باران خیلی کمرنگ میشود و بادهای قوس چون زمستان نوید باران نمیدهند . دلایل دیگری هم دارد از جمله اینکه پدر ومادرهای ما زیاد این عید را جدی نمیگرفتند و ما بیشتر از رسانه ها و فامیل هایی که از شهرهای دیگر عید به روستاهای ما می آمدند اهمیت آن را میدانستیم. یا اینکه 13 روز تفریح و گشت و فوتبال و یکباره این همه خوشی را کناری بگذاریم و چشم در چشم معلم ، آنهم نه معلم امروز بلکه معلم دیروز دهه شصت که اگر کسی چون قاسم ظفرمند باشد که دیگر واویلا، چرا که از معدود معلمانی بود که هیچ گاه بچه ها اورا نمیبخشند چرا که از سر کینه وعقده بچه ها را به باد کتک میگرفت .

یکی از دلایل دیگر هم بر میگردد به تنبلی و بازیگوشی ما که قبل از عید معمولا خانه تکانی انجام میشد و حتما مجبور بودیم که علیرغم میل باطنی مان به این کار طاقت فرسا تن در دهیم و روزی را به غیر از خیط و فوتبال بگذرانیم.

البته عید این سالها به مراتب جدی تر گرفته میشود از سوی پدر ومادرها ، هفت سین ها برقرار است و بیشتر خانواده ها اعتقاد به این دارند که حتما سفره هفت سینشان کامل باشد.

احساس بچه های امروز دبستان نمیدانم چیست ولی نسل برزخی ما این احساس را کم و بیش داشتیم و متاسفانه هنوز ته مانده آن در ذهنمان حس میکنیم.

ایمنی و امنیت رویایی یک خودرو ملی


شرکت سایپا با صادر کردن پراید به عراق انتقام خون شهیدان را از آنها گرفت


منبع : فیسبوک

آن تب تند وبلاگ نویسی !

شاید چند ماهی است که دیگر وبلاگهایمان به روز نمیشود هر یک به دلایلی . روزهای نخست که ADSL منطقه هیرو را در نوردیده بود همه خوشحال از این نعمتی که خیلی دیر به دست مردمان این خطه رسیده بود به تمامی وبلاگهایی که در مورد این منطقه نوشته میشد سر زده میشد و چه آشنایی ها و دلگیری هایی که پیش هم نیامد . شاید یکی از دلایل آن اپیدمی فیسبوک در بین دوستان باشد که اتفاقا اتفاق فرخنده ای است چرا که دروازه آگاهی ها هم در این شبکه اجتماعی چه بسا که به راحتی میتوان یافت . الیته این هم باید یادآور شد که فیسبوک هم آنطور که دیده ایم آنهم روزی از تب و تاب می افتد وبرای مدتی دلزده میشویم پس چه خوب که هردو را داشته باشیم .

تماشاگران اعدام



شاهکاردیگری از مانا نیستانی

ماندگارترین ترانه زندگی

وقتی که سالهای دور و خاک گرفته زندگی مان را پس میزنیم و به اوان زندگی نگاه میکنیم و از بزرگترهایمان میشنویم که مختک بود و یا هیلو که همان گهواره است به گویش بوشهری ، عده ای بر این باورند که هیلو از hi و low انگلیسی بالا و پایین تشکیل شده ، هر چه باشد با جنباندن آن مارا خوابی خوش مهمان میکرده که نود درصد آن لالایی بوده که از مام مادر بر میخاسته و چنان بر دل مینشسته که کودک دیروز مارا به رویایی شیرین می برده است. و این چه سری است که این لالایی مارا با خود میبرده است به شهر خیالات سبک به قول سهراب. مادر بوشهری دیروز وقتی لالایی خود را در آواز دشتی که از متعلقات ماهوراست میخوانده که همواره با شعرهای فایز و باباطاهر همراه بوده و چنان از سوز دل میخوانده و اگر کاوشی کنیم و خوب گوش دهیم میبینیم که سراسر محنت و رنجی که مادر در دوران زندگیش از کودکی تا جوانی و دوران عاشقیش را به زبان لالایی برایمان میخوانده و ما تنها چون که از نهاد دل بر می آمده بردلمان لاجرم مینشسته است.چرا که در این لالایی تصویرهایی از زن دیروز نشان داده میشود که چه محنت ها بر او روا داشته اند . از کول کردن هیزم و راه های سخت ، از آوردن آب با سطل از چاههایی که از خانه دور بوده اند، از جفای شوهر و ضرب شصتش، از عشقی که به اجبار به محاق فراموشی نهاده است و گهگاهی خیلی آرام که حتی به گوش باد نرسد آن را زمزمه میکرده است ، از علی اصغر شهید کربلا که هم ریشه در مذهب دارد و همذات پنداری خود مادر با مادران زجر کشیده واقعه عاشورا ، از فرزندانی که بر اثر بیماریهای هرچند ساده بر اثر نبود امکانات بهداشتی در خاک آرمیده اند و از انبوهی از غمهای فروخفته ی مادر که فریادش هیچ گاه به گوش کسی نمیرسد چرا که محرمی نمیبیند جز خود ودردهای بی شمارش. اولین ترانه زندگی آدمی با صدای فرشته ای به نام مادر است و افسوسمان از این است که همین صدای مادر که جنس آن زنانه است را بر ما حرام داشته اند و نمیدانم چیست علت حرام دانستن صدایی ملکوتی که اینگونه همواره برآن چون دوران سخت زندگیش روا میدارند .

اسامی ایرانی همچنان منحوس دررسانه ملی!

بامشاد، شیرفرهاد، کیوان،کیانوش و لیست بلند بالای از اسامی ایرانی در برنامه های طنز و هجو صداوسیما همچنان کاربرد فراوان دارد. اغلب افراد نقش منفی و badmanاز اسامی ایرانی بهره میبرند. مثلا اگر بخواهیم فردی را رئیس یک باند مخوف قاچاق وخلاف نشان دهیم معمولا اسامی هوشنگ خان، فریدون خان و... را بر آنها میگذارند و این فرهنگ را به گونه ای همه گیر کرده اند که چنین اسامی و نامهایی فقط به این گونه افراد میچسپد. اما در زندگی روزمره وقتی چشمانمان را باز میکنیم میبنیم که اینگونه فرهنگ سازی غلط ،جواب نمیدهد و برعکس نوعی دهن کجی از اجتماع به این سیاست صدا وسیما دیده میشود. ظاهر افراد نیز همین کذلک. اگر فردی موهایش را از پشت بسته باشد ویا زیر چانه اش ریش کوچکی باشد حتما انسان ولنگاری است . فکر نکنم تا کنون شما سریال طنزی دیده باشید از صدا وسیما که از این فاکتورها بهره نبرده باشد. و این باز میگردد به فضای بسته صدا و سیما که چنین فرهنگی را باز میتاباند و نقدی را بر نمیتابد. انسانهای خوب معمولا در سریالها و فیلمهای سینمایی که از رسانه به اصطلاح ملی پخش میشود معمولا ته ریشی دارند و دکمه آخر پیرهانشان باید بسته باشد و گهگاهی هم برای مدرن نشان دادن چنین کاراکتر و شخصیتهایی یک لبتاپ یا آی پد را در دستشان میبینیم فارغ از این که همین آی پد هم نماد استعمار است از منظر آنها. بر پیشانی ها باید جای پای سجاده و محراب حک شده باشد یا اینکه کاراکتر خوب باید پای سجاده باشد یا سر حوض وسط حیاط مشغول وضو گرفتن، اما آن سوی دیوار وقتی مجری برنامه های سحر و روحانی آقایان رسوایی اخلاقی او زبان به زبان میگردد در شگفتم که چگونه باز ژست های مکرر خوب بودن را به دوربین بیچاره تحمیل میکنند.

ازماست که بر ماست

بین دو شب به دو اندیشه پی میبرم که به واقع میبایست اذعان نمود که کدام ملت لیاقت بیشتری برای سعادت دارد.دیشب در مجلسی حاضر بودم علیرغم میل باطنی.یکی از دوستان به روال همیشگی این روزها بحث مشمئز کننده قیمت دلار وارز را باز نمود.ایشان میگفت دیگه ارز 1226تومانی نمیدن حتی برای دارو .اخر دلارهای 1226تومانی بدلیل سوءاستفاده خیلی ها دیگه وجود نداره.میگفت قبلا بعضی ها دلار چمدانی داشتن یعنی مثلا یک چمدان دلار به قیمت 1 میلیون دلار میفروختن 2 میلیارد تومان.باز گفتند پالتی هم وجود داشتهpalet/ دوستان حتما میدانند پالت چیست .چند تکه تخته یا چیز دیگه که به هم وصل میشود وبرای حمل و نقل اسان برخی از کالاها مانند سیمان و غیره به کار میرود.حالا ببینید در این مملکت ارز کشور باید با این روش پالتی فروخته شود واین گونه تورمی افسار گسیخته ایجاد شود که دودش به چشم مردم طبقه متوسط و فقیر برود.ان بیمار سرطانی که قبلا هزینه در مانش 50 میلیون میشده اکنون باید عملا 150 میلیون بپردازد یعنی امید برگشت به زندگی ایشان 3 برابر کمتر میشود.باید اعتراف کرد که 95 درصد ما ایرانی ها تعهد اخلاقی یا شرعی به چنین موضوعاتی را نداریم.بهر صورت این نمونه کوچکی از رفتارهای همگانی میباشد که سد راه پیشرفت درخور توجه مملکت شده است....و اما امروز داشتم بی بی سی را نگاه میکردم .گزارشگر انگلیسی بی بی سی گزارشی را از حادثه اتمی فوکوشیما تهیه کرده بود.ابتدا کشاورزی را نشان میداد که با چندین گاو فربه از مناطق الوده بیرون نرفته بود.گزارشگر از مشکلات کشاورز میگفت و همچنین اینکه گاوهای کشاورز بدرد سلاخی نمیخورند و شیرشان نیز به درد فروش نمیخورد .حالا اگر ما به جای ان کشاورز بودیم حتما گاوها را سلاخی میکردیم اگه شیری هم وجود داشت با طیب خاطر میفروختیم .احتمالا مقداری از گوشت هم نذری میساختیم برای مردم واگر به احتمال خیلی کم احساس گناه میکردیم مبلغی گریه برای امام حسین یا علی اصغر چاره هم چیز میشد و راه بهشت چهار بانده وپل صراط هم حتما به اندازه گلدون گیتس...گزارش دوم در مورد کارگرانی بود که برای مهار الودگی فداکاری کرده بودند وحالا داشتند فراموش میشدند.گزارشگر با یکی از کارگران به نام ماسامی مصاحبه میکرد ایشان نمیخواست دوربین صورتش را نشان دهد .حتما شما فکر میکنید برای این بوده که صورتش سوخته بوده یا دلایلی دیگر .با تمام فداکاری که کارگران برای مهار الودگی نموده بودند باز فکر میکرده اند که کم کاری کرده اند .ماسامی هم به دلیل اینکه فکر میکرد کم کاری کرده احساس شرمندگی میکرد در حالیکه در فرهنگ ژاپن و جنوب شرق اسیا واژه گناه به معنایی که ما از ان استنباط میکنیم وجود ندارد.در زندگی نیز کارزاری را برای کسب بهشت و جهنم برای ایشان وجود ندارد...حال شما قضاوت کنید اگر امروز این موقعیت اقتصادی برایمان پیش بیاید که در معامله یک چمدان دلار مثلا 200میلیون برایمان کسب درامد داشته باشد با اینکه حتما میدانیم بخاطر ان بیماری که دیگر نمیتواند بیش از این تورم را تحمل کند و با این  کار ما جان هزاران بیمار به خطر میافتد یا بدلیل این عمل ما وماها اگر تعداد زیادی کارخانه تعطیل شود و باعث بیکاری عده زیادی از کارگران شود ایا میتوانیم خود را اقناع کنیم که دست از این معامله دندان گیر برداریم؟حقیر فکر نکنم حتی 1 درصد از مردم پر مدعای ایران از هر قشر و عقیده و مرام سیاسی قادر به این خود گذشتگی باشند چیزی که به عینه در مواردی دیگر نمود پیدا کرده این موضوع که جای خود دارد .پس سعادت یک مملکت با فداکاری تمام ملت و تمامی اقشار از رفتگر گرفته تا بالاترین روسا حاصل میگردد.تنها فرق بین فداکاری رفتگر با فداکاری رییس در این است که بدلیل استفاده یا در اختیار داشتن امکانات میبایست میزانش در روسا بیشتر باشد که در ایران ما اگر از خودگذشتگی باشد از جانب رفتگر محل به مراتب بیشتر به چشم میخورد تا نزد عالیجنابان بالا نشین...



هدیه ی تلخ

چند روز پیش پیرزن همسایه مان که لباس نو نواری پوشیده بود و عازم سفری بود وقتی مرا دید پوزخندتلخی زد و گفت : این هم از هدیه و سوغات گذر عمر. گفتم چیست؟ با چشمانی که فروغش سالها بود کمرنگ شده بود ولی هنوز جستجوگر بود اشاره ای کرد به عصای سرخ رنگی که به دست گرفته بود . متوجه عصا نشده بودم وتااینکه خود به زبان و چشم اشاره به من فهماند و آنگاه ملتفت این موضوع شدم که یک پیرزن کم سواد اما با شعور گذر عمر را چگونه به من جوان میفهماند. لحظه ای درنگ و به عمر رفته در باد پیرزن خیره شدم در کمری که چون قوس کمان خم شده بود و آن را به قول شاعر فلک ارزان به او نداده بود .  بسیار دلم گرفت که :

تمام عمر بستیم و شکستیم


بجز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم


اما پیرزن دوبیتی از باباطاهر را میان صدای خسته اش فریاد کرد که دلگیرتر شد احساس این روزهای رفته از یاد :

جوونی هم بهاری بود و گذشت ----- به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود. ------ که آن هم نوبهاری بود و گذشت