کاردستی

گرما بیداد میکند ولی همواره به خود دل میدهیم که پاییزی در راه است و فصلی که میتوان با آن خاطره کاشت .

پاییز که می آید یک راست میرویم سراغ مدرسه و تب و تاب آن سالها و خاطرات کهنه و خاک گرفته کودکی. روزهای اول مدرسه بود و برای درس هنر قرار بود که کاردستی بسازیم . معمولا بچه ها تخم مرغی را رنگ میکردند و یا سیب زمینی را کبریت باران میکردند و دیگر هیچ. من هم تاتوانسته بودم با دله روغنی ساز درست کرده بودم و روزی که به مدرسه بردم معلمم به من خرده گرفت که تو که بچه آخوندی نباید آلات لهو و لعب بسازی.به همین خاطر هر چه در حیاط خانه گشتم که کاردستی درست کنم که هم مقداری متفاوت باشد هم اینکه نمره گیر باشد،چیزی به ذهنم نرسید تا اینکه استاد و کارگرها خانه ای را کفمال گچ میکردند ،نشستم و به تشت گچی خیره ،مثل ایکیو سان جرقه ای به ذهنم خورد و تصمیم گرفتم باگچ چیزی را بسازم. مقداری گچ را برداشتم وهرچه فکر کردم که چه بسازم نه چیزی به ذهنم میرسید و اگر هم میرسید بلد نبودم چرا که میشد مجسمه سازی که اصلا بلد نبودم . گچ را ساختم و هر آن امکان داشت که بقول خودمان گچ کشته شود و بمیرد باید زود تصمیم گرفتم همینطور که گچ را ورز میدادم یک مستطیل با گچ درست کردم و کنارهای مستطیل گچی را قشنگ صاف کردم و خودمانیم خیلی مستطیل قشنگی شد ، ولی این که نمیشد کاردستی ،اسمش را چه بگذارم نمیدانم .آن مستطیل را روی مقوای محکمی گذاشتم تا بهتر خشک شود و تصمیم خودم را گرفتم که نام کاردستی ام را قبر بگذارم ، بله قبر.تنها چیزی بود که به مستطیل شباهت داشت و مقداری هم متفاوت بود.

فردای آن روز وقتی خواهر بزرگترم مرا دید که مستطیل گچی در دست دارم پرسید چیست ؟با قیافه ای حق به جانب گفتم کاردستی ، قبر درست کردم .همینطور که داشت با پنگاشت جامر میکرد و زمین را تمیز میکرد محکم به پشتم زد و کاردستی ام را ازم گرفت و محکم به دیوار کوبیدو فریاد برآورد که مگر کاردستی قحطی بود که این را ساخته ای. با چشم گریان به پیش پدر رفتم و شکایتم را به پیش اوبردم هردو در محضر پدر احضار شدیم و پدر درگیری مارا با تمام و کمال گوش داد و باتندی همانطور که خواهرم مرا مورد عتاب قرار داده بود برسرم فریاد کشید که چرا این همه بدشگونی که میان هزاران کاردستی قبر را انتخاب کرده ای!؟خواهرم برای اینکه دست خالی به مدرسه نروم عروسکهایی که با گوشماهی درست کرده بود به من داد و دردا که معلم هم گفت که مگر دختری که عروسک ساخته ای .؟باید همان آلوی خودمان را کبریت باران میکردم و میگفتم این جوجه تیغی هست یا ززو تا دیگر این همه برسرم غاره ندهند.

نظرات 9 + ارسال نظر
majid جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ

من بابت کار دستی هیچ مشکلی نداشتم چون داداشای بزر گترم همیشه با یه قوطیه رنگی خالی ویه چوب کوچک و یه تکه طناب برام جرثقیل درست می کردند و همیشه بیست می گرفتم.
تنها مشکلم کلاس نقاشی بود که به جز یه خونه ویه گل چیز دیگر بلد نبودم بکشم .وتنها تفاوت داخل نقاشیام فقط جا به جا کردن رنگ ها بودوبس

مجید جان خداکرم هم نقاشیش خوب بود و هم کاردستی. مثل من نبودیکه

محمود جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ب.ظ

ای بوا چه گنات بهن ، اگه مو به جی تو بیوم با دله ساس توماتی جهازم درس میکه.

جهاز بلد نبیم نه.

YODA شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ

کاردستیت اگرسالم مونده بود الان جاش توی موزه هنرهای معاصر بود.
آخه بدبختی اینجا بود که معلم ها هم خیلی بی هنر بودند. حداقل اصول اولیه رو یاد نمیدادند (بلد نبودند که یاد بدند ) و انتظار شاهکار داشتند.

درود یودا جان. خیلی وقت هست خبری نیست ازتان. امیدوارم خوب باشید و سربلند.

محمد خلیلی دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام.خاطره خشی بی.ولی جامرکو خداییش حقت بین!از کاردستی مدرسه گفتی.مو همیشه با کارتن ساعت درست میکردم یا یه دله میدادوم سی بوام تا برام جهاز دله ای درست کو

درود. شما خیلی آدم غدری هسین

YODA چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام علی جان,
تقریبا روزی یک بار به وبلاگت سر میزنم. چند وقت پیش بهتون میل زدم ولی جوابی نگرفتم.

درود یودا جان. ممنون بایت همه صفایتان. متاسفم که این اتفاق افتاده ولی جمیلم را مرتب چک میکنم چیزی نگرفته ام .درسته یودا جان توی پیغامهای وبلاگ پیدا کردم اصلا نمیدونستم که بعضی از دوستان پیامها را اینجا میگذارند .بازم ممنون. از اون بابت خدا را شکر خبری نیست . پیروز باشید

مهدی چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام سید علی. این کاردستی تو نشون میده که از همون دوران کودکی نیز با همه هم سن و سالی هات متفاوت بودی.
یا بکول خومو گتنی برعکس مردم بیی .
اگه اسم معلم هنرت رو رو اون قبر می نوشتی و می رفتی مدرسه که دیگه خیلی جالب انگیزناک میشد.

درود مهدی جان. نه متفاوت نبودم از سر تنبلی بودو کاهلی. اگر اسم معلمم مینوشتم که حالا بیو الدش واکو.

وقتی بچه بودم پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام. خاطره ی جالبی بی.
مدرسه و خانواده و محیط اطرافمو نه تنها رهگشا یا تشویق کننده کارهای جدید نبودند بلکه سرکوب کننده ی کوچک ترین کارایی که مطابق میل و عادتشون نبود هم بودند
همیشه هنگام کاردستی درست کردن ای جو وجود داشت که باید چیزی درست بشه که معلم ازش خشش بی و البته همه میدونستند که او هم از هر کاردستی که ظاهر قشنگ تر و مرتب تری داشت خشش می امه نه اونی که خلاقیت ی توش باشه.
به نظرم کاردستی های تکراری که بزرگترها برامون درست می کردن یا پیشنهاد می کردن که بسازیم نشون دهنده ی همی ن.

متاسفانه بیشتر بزرگتران ما رفتار خوب و عاقلانه ای نداشتند البته یاد آور شویم که آنها نیز از پیشینیان ما الگو غلط میگرفتند و همین میشد که بود.

ح.م شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:56 ب.ظ

اگه امروز چنین کاردستی درست می کردی بهترین نمره رو بهت می دادند چون الآن به مرده ها بیشتر از زنده ها اهمیت میدن.

این را خیلی خوب اومدی . چون مرده ها ارزش بیشتری دارند و مرده پرستی کار اول و آخر حاکمیت .

Faemeh_Mehrju شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:02 ب.ظ http://mnabi.mihanblog.com

اون سازی که با دله درست شدهبود مو اگه جای معلم بودم 100 از بیست میدادم چون که الآن همین خیلی سخته مو میخواستم یه ماشین که با بند حرکت می کرد درست کنم ولی جیگرم خون شد تازه همین الآن هم به ما کلاس هفتمی ها میگن چند تا دونه برگ بردارین رو برگه دفترتون بچسبونین .
ایول به این سازراستی چه سازی بود گیتار؟

طبق معمول گیتار بود و اون کتکی هم که خوردم از دستت مامانت بود.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد