دیالوگ با خدا

ساعت 13:05 دقیقه به وقت عسلویه بود. به اتفاق رئیس و دو تا از همکارامون برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجد کمپ محل کارمون رفتیم.حاج آقا اسدی (امام جماعت) در بدو ورود به مسجد، کلی ما رو تحویل گرفت. آخه ما روزهای قبل که رئیسمون نبود هم به اتفاق دو سه تا از همکارامون جزء اندک افراد شاغل و ساکن در کمپ بودیم که نماز را در مسجد و در معیت حاج آقا اقامه می کردیم. چند دقیقه به اذان ظهر (یا بقول مجری های صدا و سیما لحظات ملکوتی) مانده بود. فضای معنوی بر جو مسجد حاکم بود. جمعاً ده نفر نمازگزار بودیم که ظاهراً حال خوشی بهمان دست داده بود ، قیافه آدم های خوب و مؤمن به خودمان گرفته بودیم و گاهی با هم شوخی های حزب الهی می کردیم.
مؤذن اذان را با صدای خشن و نه چندان دلنشینی خواند و دیالوگ ما با خدا آغاز شد. بعد از تکبیر من ترجمه و معانی سوره فاتحه (حمد) را با خودم مرور کردم؛ «ما را به راه راست هدایت فرما / راه کسانی که به ایشان نعمت دادی/ نه راه آنان که بر ایشان خشم کردی و نه راه گمراهان». امام جماعت بسم ا... سوره (اخلاص) را که گفت بطور ناخودآگاه و غیر ارادی دیالوگ من با خدا قطع شده بود.چه خوش گفت روانشناس پاکزاد ؛ که اگر اختیار ذهنت را در دست نگیری ذهنت که خیلی هم بازیگوشه اختیار تو را در دست می گیره و هر آن تو را به گذشته و آینده می بره. ذهن بازیگوش من هم در کسری از ثانیه مرا تا خرخره در افکارم فرو برده بود. البته در فکر رفتن موقع نماز از عادات مألوف من بود.
اولین فکری که در ذهنم خطور کرد قضیه اصطکاک و درگیری روز قبلم با مدیر رستوران کمپ بود. شغل ما ایجاب می کند که روزانه با اقشار مختلف با نژادهای گوناگون از اقصی نقاط میهن پهناورمان سر وکله بزنیم. روز گذشته با مدیر رستوران کمپ که دارای لابی و نفوذ زیادی بود و خیلی ادعاش می شد و کارگرها رو هم اذیت می کرد به دلیل گیر قانونی که بهش داده بودم درگیر شدم و در کمال ناباوری رئیسمون هیچ حمایتی ازم نکرد. من که بشدت از این موضوع آزرده خاطر بودم داشتم موقع نماز راههای انتقامجویی از مدیر رستوران را در ذهنم مرور می کردم و خشم و کینه تمام وجودم را گرفته بود که ناگهان امام جماعت و دو تا از بغل دستی هام (رئیس و حاجی یکی از نمازگزاران) بلند شدند و دوباره با سرعتی خیره کننده نشستند.یک لحظه به خودم آمدم تازه فهمیدم که دارم نماز می خونم و امام جماعت، من و بغل دستی هام آنچنان در افکار خود غوطه ور بوده ایم که می خواستیم تشهد را نخوانده و رکعت سوم را بجا آوریم که خوشبختانه دو سه تا از نمازگزاران که حواسشون جمع تر از ما بود با گفتن الحمدا... مانع این کار شدند.بعد از سلام نماز حاج آقا اسدی سرش را به سمت ما برگرداند و گفت حتماً سجده سهو بخوانید.رئیس خطاب به من گفت چی بخونیم؟سجده صبر؟ من که از قبل همه شرایط برای خندیدنم مهیا شده بود با این حرف رئیس دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و زدم زیر خنده.
جالب اینجاست که من خیلی از کارهایی را که فراموش کردم هنگام نماز خوندن یادم میاد و آن روز برای انتقامجویی از مدیر رستوران راههایی به ذهنم رسید که شاید در حالت عادی اگر تمام روز را فکر می کردم به چنین نتایجی نمی رسیدم. بعد از نماز میخواستم قضیه را به رئیسمون بگم که او پیش دستی کرد و گفت من موقع خوندن رکعت دوم تو فکر وام سنگینی که جدیداً قراره بگیرم بودم. کل اقساطم رو حساب کردم دیدم توان پرداخت اقساط این وام رو ندارم و حین نماز خوندن به این نتیجه رسیدم که درخواست وامم رو پس بگیرم.

این دلنوشته را عزیزی برایم فرستاده بود و خواستم با دوستان دیگر نیز قسمت کنم .

نظرات 8 + ارسال نظر
محمود پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ق.ظ

فکر کنم بخاطر همین قضیه است که امامان ما میگویند " هر وقت چیزی رو گم کردی برو و دو رکعت نماز بخون پیداش میکنی."

شاید.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ

سبد جان درود و سپاس.
کلا نظرت راجع به داستانم چیه؟ هم نوع نگارش و هم خود داستان.البته داستان یک حکایت واقعی بود.

درود دوست عزیز. واقعیتش من در زمینه داستانویسی صاحب نظر نیستم .ولی اگر بخواهید از ابزار داستان نویسی خوب بهره ببرید برای شما که وقت هم زیاد ندارید که کلاسیک این کار بکنید فقط داستانهای کوتاه بخوانید .البته کتابهای راهنمای داستانویسی هم وجود دارند که راهگشا باشند ولی برای شروع کارتان میتوانید از داستانهای کوتاه شروع کنید. پیروز باشید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ

man fekr mikonam in ettefagh vase kheyli ha miofteh.behtarin kar ine ke kollan namazemoon ro az avval bekhoonim,
shayad age namaz be zaboone farsi bood in moshkel ro nadashtim.

این هم یک راه حل از یک دوست .من در این مورد نظری ندارم .

خلیلی152 جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ

تجربه شخصی ام. هر وقت نماز رو با تمرکز بر ناز میخوندم بعد نماز بخوبی میتوانستم در مواجه با عمل اشتباهی از ان عمل دیر وایم و قدرت اصلاح و درستی بیشتری تی روحم بی.اما هر وخت تی نماز تمرکزم از دست میدام و تی افکار غرق وامیندماین قدرت بازدادارندگی از کار اشتباه تی درونم ضعیفتر وامیند.بخاطر همی شیطو تی نماز با با هجمه ای از افکار مادی و پریشان حمله میکو تا تمرکز از دست بشه .و الا دلیلیش نی که تی پنج دقیقه نماز کل افکاری تی ذهن بی که تی 24ساعت روز اصلاسراغ ادم نمی

بچه رستمی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام از این داستان چند برداشت میشه کرد،اول تعداد پرسنل این شرکت بیش از150نفر میباشد دوم بهترین زمان برای مرور کارهای روزمره نمازه و سوم نمیشه به پیش نماز هم اعتماد کرد........

محمد خلیلی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

سلام.این مشکل واسه خیلی از ما ها پیش اومده.تو نماز همه چیز یادمون میاد.ازتاریخ فینال لیگ حذفی تا بدهکاری دکون اردشیر.عجیب تو حین نماز خوندن خاروندن دست و کله هم عجب حال میده.بعضیها هم تو حین نماز یادی از سوراخ های دماغشون میکنن و از خجالتش در میانالبته فرض می گیریم که هیچی هم توش نباشه.خلاصه دلیلش واسه شخص بنده که ضعف ایمانه.این شاید یک دلیلش باشه.البته تاکید می کنم که در مورد خودم اینجوریه نه نویسنده محترم مطلب یا دوستان دیگر

majid یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ق.ظ

سلام سید
اگه می شه سر بزن ادرس وبلاگم
junubi.blogsky.com

به چشم

نویسنده داستانک دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:17 ب.ظ

درود و سپاس سید.
درود و سپاس از کامنت های دوستان.از نظرات طنزآمیز و تجربیات شما بهره بردم.من به این نتیجه رسیدم که اگه بخواهیم نمازهایی که میخونیم پانتومیم نباشه و برامون نتیجه بخش باشه و تو زندگیمون تآثیر بذاره، باید تمام تلاشمون رو بکار بگیریم تا تو اون چند دقیقه که زمان زیادی هم نیست، مسائل و مشکلات روزمره رو به فراموشی سپرده و ذهنمون رو برروی دیالوگمون با خدا متمرکز کنیم.هر چند که کار آسونی نیست.اون هم تو مملکت ما.
پیروز و کامیاب باشید.

کاملا حق با شماست دوست خوب.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد