گاهی به آسمان نگاه کن

این شبها هوای بیرون به شدت لذت بخش است . وقتی که جایمان را برای خوابیدن بیرون می اندازیم زیراندازمان سردی خوشایندی به خود میگیرد که با پتویی که بر خود می اندازیم گرما روی وسرما زیر آرامشی وصف ناشدنی دارد . فغان سگ ولگردی از دور ،همهمه موجهای دریا و گهگهای نیز آلودگی گازموتورسیکلتی سمفونی شبانه طبیعتت را به هم میزند.  هنگام که نگاهت را به آسمان پولکدوزی شده شب میدوزی خود به خود سوزن و نخ آرزوهایت را به هم میبافی برای رویای شیرین چون کودکی ، اما رویای کودکیمان محدود به یک توپ فوتبال یا دوچرخه 16 bmx بود ،یا عروسکی که بارها که به شهرمیرفتی فقط از پشت ویترین به آن نگاه میکردیم،اما اکنون که کودکی سالهاست که گم شده در کوچه سنجاقکها و پشت پرچین خاطرت گهگاهی خاک میخورد رویای امروزمان رویای آزادی است . رویای صلح و دست در میان دستان مردم جهان و آبادی . رویای اینکه کاش میشد اخبار که گوش میدهیم صدای هیچ انفجاری را نشنویم ، ای کاش هیچ کودکی را آغشته به خون جهالت دیکتاتورها نبینیم و هزاران ای کاش دیگر. چقدر سخت میشود وقتی فکر میکنیم که این ای کاش ها آیا روزی فرا میرسند ، روزی فرا میرسند که بادبادک کودکی بدون ترس در آسمان آبی زندگیش بال بال بزند بدون هیچ واهمه ای ، روزی فرا میرسد که زنی برای غم نان شب خود را در آغوش دیگری نبیند، و آیا روزی فرا میرسد؟یاد ترانه ای قدیمی افتادم که میگوید : آخه هوشیاری غم بزرگیه ، و باز هم ای کاش که هوشیار وبیدار نباشیم ؟اگر باشیم که همواره با این اوضاع واحوال جهان و ایران جز افسردگی و خمودگی حاصلی در چهره و ذهنمان چیزی نمی یابیم.


بوی گل ابریشمی کم کم تورا چنان مست میکند که آرام آرام پلکهایت سنگین میشود و احساس میکنی که این ای کاشهای امشب هم شاید به خوابت آیند و ای کاش که رویای آزادی را شده برای یکبار در خواب نظاره گر باشیم .

نظرات 7 + ارسال نظر
Yousef پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ب.ظ

به امید روزی که آزادی را نه در رویا بلکه در واقعیت ببینیم.

درود یوسف جان. به امید آن روز. نیستی یوسف جان. مدتی هست که خبری ازت نیست . پایدار باشی و برقرار

عبدالرحیم کارگر جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ق.ظ

بادرود .علی جان این شبهای ولایت را بسیار زیبا و دلنشین توصیف کرده ای .دمی مرا به یاد بوی جوی مولیان مولوی و سلطان سامانی انداختی ویا بهمن بیگی ونامه ی برادرش

بوی جوی مولیان را با صدای بانو مرضیه دراین شبها شنیدنی است. مشتاق دیدار

کاکا جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ب.ظ

باسلام. با قاطعیت میگم باید بپذیر یم دیگه ای کاشی وجود ندارد و نخواهد داشت فقط در رویا وجود دارد مثل همیشه.

Yousef جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام علی جان،
ممنون از لطفت. افتادیم توی بچه داری. شما تجربه کردین علی آقا دیگه بهتر میدونین حال و هوای هفته های اول.

پس امیدوارم پاقدم این گوهر پاک همواره امید باشد وآرزو و سبزی. فرخنده روزهایی برای شما و خانواده محترمتان. پاینده باشیدو امیدوار

ghasem safari یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ

گاهی به آسمان نگاه کن
روی تکه ابری نوشته بود ...که میتوان ان جا که نیستی باشی و ان جا که نداری داشته باشی. همین تناقض ابر بود که اورااب کرد تا اسمان به نظر مان ابی بنظر برسد.


به یاد داشته باش که...
- همیشه حرفی رو بزن که بتونی بنویسی، چیزی رو بنویس که بتونی امضاش کنی و چیزی رو

امضاء کن که بتونی پاش بایستی. .ولی این اسمان اجازه هیچ امضایی را بما نمیدهد

محمد خلیلی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام.زیبا بود علی اقا.چند شو پیش به یاد دوران کودکی تشک و پتوم رو روی اب انبار اتداختم و خواستم شب بیرون بخوابم.ولی روزگار تغییر کرده علی اقا....تا ساعت دوازده که موتورها رو بین. بعد که کمی چیشامو گرم وایی صدای سگ ستورها بیدارمو که.بعدشم دوتا گربه لعنتی نصف شو یاد جفت گیری افتادند که از سرو صدای عشق بازیشو خو تو چشای ما پرید.با لنگ دمپایی به عشق این دوتا گربه خاتمه دادم ولی امان از پیش مورک ...هر نیششو مثل خنجر ابن ملجم تو بدنم نفوذ میکه.ساعت سه نصف شو بی و هنوز مثل جغد چشام واز بی.دیدم یاداوری خاطرات کودکی به سردرد و بی خوابی نمی ارزه.یه هل مایلی گفتم و تشک و پتو روی کول انداختم و اومدم تو خونه نخت خوابیدوم.تو دلم هم سه بار گفتم:لعنت بر نوستالزی لعنت بر نوستالزی و لعنت بر....

هو زهر دلت زتن خا. تش توش گره

xman پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ

با این متن چقد ادم یاد این اهنگها میوفته

:imagine(تصور کن) از جان لنون ، تصور کن از سیاوش قمیشی و اهنگ رویای ما از ابی و شادمهر خیلی قشنگ بود ولی این یاد گذشته ها کردن دیگه خیلی غمبار شده.

درود. نازنین اصلا قصد نوستالژی نداشتم بیشتر میخواستم ای کاشها و افسوسهای امروز را با لحنی آرام تر بیان کرده باشم و به نوعی یک مطلب انتقادی بود تا بیشتر رمانس و احساسی. ممنون بابت نظرتان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد