محنت بسیار


در روزنامهء" اقدام" چاپ تهران مسابقه ای تحت عنوان "هدیهء عاشق"به مسابقه گذارده می شود که دربارهء" گل فراموشم مکن" که یکی از قصه های اروپایی است می باشد. 
خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند. 

در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید:



عاشقی محنت بسیار کشید

تا لب دجله به معشوقه رسید

نشده از گل رویش سیراب

که فلک دسته گلی داد به آب

نازنین چشم به شط دوخته بود

فارغ از عاشق دل سوخته بود

دید در روی شط آید به شتاب

نو گلی چون گل رویش شاداب

گفت به به  چه گل رعنایی ست

لایق دست چو من زیبایی ست

حیف از این گل که برد آب او را

کند از منظره نایاب او را

زین سخن عاشق معشوقه پرست

جست در آب چو ماهی از شست

خوانده بود این مثل آن مایه ناز

که نکویی کن و در آب انداز

خواست کازاد کند از بندش

اسم گل برد و در آب افکندش

گفت رو تا که ز هجرم برهی

نام بی مهری بر من ننهی

مورد نیکی خاصت کردم

از غم خویش خلاصت کردم

باری آن عاشق بیچاره چو بط

دل به دریا زد و افتاد به شط

دید آبی ست فراوان و درست

به نشاط آمد و دست از جان شست

دست و پایی زد و گل را بربود

سوی دلدارش پرتاب نمود

گفت کای آفت جان سنبل تو

ما که رفتیم بگیر این گل تو

بکنش زیب سر ای دلبر من

یاد آبی که گذشت از سر من

جز برای دل من بوش مکن

عاشق خویش فراموش مکن

خود ندانست مگر عاشق ما

که ز خوبان نتوان خواست وفا

عاشقان را همه گر آب برد

خوب رویان همه را خواب برد


نظرات 6 + ارسال نظر
قاسم صفری سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ق.ظ

گفتم که بیا کنون که من مستم مست

ای دختر شوریده دل مست پرست

گفتا که تو باده خوردی و مست شدی

من مست باده میخواهم پست

یک شاخه خشک زار و غمناک شکست

آهسته فرو فتاد و بر خاک نشست

آن شاخهی خشک عشق من بود که مرد

وان خاک دلم ...که طرفی از عشق نیست

جز مسخره نیست عشق تا بوده و هست

با مسخرگی جهانی انداخته دست

ای کاش که در دل طبیعت میمرد

این طفل حرام زاده از روز الست

صد بار شدم عاشق و مردم صد بار

تابوت خودم به گور بردم صدبار

من غره از اینکه صد نفر گول زدم

دل غافل از آنکه گول خوردم صدبار

افسوس که گشت زیر و رو خانه من

مرگ آمد و پر گشود در لانه من

من مردم و زنده هست افسانه عشق

تا زنده نگاهدارد افسانه من

افسانه من تو بودی ای افسانه

جان از کف من ربودی ای افسانه

صد بار شکار رفتم دل خونین

نشناختمت چه هستی ای افسانه

ممنون عمو قاسم برای همه مهربانیتان

محمد خلیلی سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ

زیبا بود علی اقا

عبدالرحیم کارگر یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ب.ظ

بادرود.هر دو شعر زیباست

[ بدون نام ] دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ب.ظ

وبت زیباست . تبریک . افتخار بده به ما هم سر بزن .
http://1370666.blogfa.com
مرسی .

آرزو جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ

مثل همیشه زیبا و دلنشین

حسین شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ

شعر پر احساسیت اولین بار آنرا از مرحوم غلامعلی خلیلی شنیدم البته با آب و تاب فراوان.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد