عاشقانه های مانا

بخش تازه ای به موضوع وب اضافه کردم به نام عاشقانه های مانا که شامل اشعار شاعران بزرگ معاصر و کلاسیک فارسی میشود.


اولین شعر را برای این بخش شعر سیب زنده یاد حمید مصدق انتخاب کرده ام که فروغ هم جوابیه ای عاشقانه وزیبا به این شعر داده که هردو را یکجا آوردم تا لذتش دوچندان شود و هم یادی باشد از این دوبزرگ شعر معاصر



شعر سیب حمید مصدق


*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


” جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت



نظرات 13 + ارسال نظر
رزماری یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ق.ظ http://mano-hamsaram.blogsky.com

خیلی زیبا بود .خیلی زیبا بود.اگر اجازه بدین می خوام این دو شعر رو کپی کنم ؟

اختیار دارید این دواثر صاحبانشان آن دو بزرگ هستند.

fazlu یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ب.ظ

پس خوشا بحال ما که باغچه هایمان درخت سیبی ندارد.

ممنون فصلو جان.

مجید یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ

درود. مطلب خیلى قشنگى بى،مجموعه اشعار فروغ اسیر،دیوار،عصیان،تولدى دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مجموعه کاملش تى گوشیم هسن خیلى اشعار زیبا و قشنگین. مرسى سید

[ بدون نام ] یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ

درود علی/فردوسی یادت نره

چشم . فردوسی که دیگر جای خود دارد.

هیرو یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ

چقدر زیبا... هر دوی این اشعار را شنیده بودم اما گمان میبردم که یکی است. ممنون از این انتخاب زیبا. عالی بود

کارگر یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

درود . شعری با عنوان "دلم گرفته است " از فروغ به ادب دوستان ارجمند بالاخص دوست گرامی ام علی اقا محمدی .
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به افتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست

درود آقای کارگر . سپاس بخاطر صفایتان

محمد خلیلی یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام.خیلی شعر های زیبایی بود.مخصوصا جوابیه فروغ رو خیلی دوست دارم

قاسم صفری دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ق.ظ

سلام. وقتی شعرهای حمید مصدق را میخوانم . یک ارامش خاص را حس میکنم . این شعر و ان حس تقدیم به دوست فراموش نشدنیم فضلو.زندگی رویا نیست.


زندگی زیبایی ست.

میتوان٬

بر درختی تهی از بار٬ زدن پیوندی.

میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت.

میتوان٬

از میان فاصله ها را برداشت

دل من با تو٬

هر دو بیزار از این فاصله هاست.

آنا دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ

ممنون از مطلب قشنگتون آقای محمدی،اشعار فروغ فوق العاده زیباست فقط اگه امکانش هست از شاعران بومی هم مطلبی بزارین

صادق- دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

حرف نداشت واقعا لذت بردم خیلی عالی بود.
شاعران ایران زمین چه معاصر و چه گذشتگان همگی واقعا عالی هستند..

آرزو دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام،شعر های فروغ همشششششششششش قشنگن
بی تو مهتاب شبی فریدون مشیری رو هم تو پستای آتیتون قرار بدید خیلی قشنگه

ماخ اولا جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ

با سلام
همین قدر که شعر حمید تازه و یکدست به نظر میرسه ولی جواب فروغ چندان دلچسب نیست . تصنعی ن

محمود جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ

آغا علی وبلاگت حرف نداره مو یکی خیلی حال میکنم ازش مخصوصا از این قسمتش ، چون خیلی وقتن که به اینترنت دسترسی نداشتم ندیدمش دست درد نکو بوا...
اگر امکان داره مثنوی بسیار زیبای شیخ بهایی هم بزار
گر نبود خنگ مطلی لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامه‌ی اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را
شانه‌ی عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش
گوش تواند که همه عمر وی
نشنود آواز دف و چنگ و نی
ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش
جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیزیست، غنیمت شمار

چشم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد