قصه ی پروانه و عنکبوت

روزی خدا پروانه ای را مسئول نگهداری گلها کرد. گلهای رنگارنگ از همه نوع . گلها پروانه را دوست داشتند . چون که به درد دل گلها عاشقانه گوش میداد و تا آنجایی که میتوانست به گلها کمک میکرد. روزی گلی برگش را کرم خورده بود ، روز دیگر باد شاخه ی گلی را شکسته بود ، شمعدانی از آفت گلایه میکرد و پروانه تا آنجا که میتوانست پرستاری گلها میکرد.


اما روزی عنکبوتی که خود را دشمن گلها میدانست و همه چیز را برای خود میخواست از این همه تیمار داری پروانه به خشم آمد. عنکبوت به زنبورها دستور داد که به آزار و اذیت پروانه همت بگمارند و زنبورهای وحشی با نقابی که شناخته نشوند تا میان زنبوران بدنام نشوند به سراغ پروانه آمدند .چندین بار به او تذکر دادند و گفتند که دست از سر گلها بردارد چرا که همه گلها باید در اختیار عنکبوت باشند. پروانه زنبورها را دعوت به گفتگو کرد و از آنها خواست که بیایند و در کنار هم مثل همیشه گلها را دوست بدارند ، اما حرفهای پروانه در گوش کر زنبورها اثر نکرد ، با اینکه پروانه بارها گفته بود به آنها که ما همگی مسئول قشنگی حیات گلها هستیم .به آنها گفته بود که چرا ما از شهد گلها استفاده میکنیم ولی اینگونه باید برخورد کنیم؟


پروانه کار خودش را میکرد تا اینکه روزی وقتی پروانه به دوبچه اش قصه میگفت اورا نزد عنکبوت بردند. عنکبوت نشسته بود بر کرسی و با تحکم زور گویی دستور شلاق را داد. زنبورها که صورتشان را با شال بسته بودند بدن نحیف پروانه را کبود کردند. عنکبوت رو به پروانه کرد و گفت: حالا چی .هنوز هم سر حرف خودت هستی.؟ پروانه که به زحمت صدایش بلند میشد با آه و درد گفت : من آنها را دوست دارم و هیچ کس نمیتواند مرا از این کار بازدارد.

عنکبوت دستور داد که اورا به زندان بیفکنند، زندانی از جنس تارهای کثیف خودش، نه باید غذایی بخورد و نه هوایی تا از گرسنگی از پای در بیاید.پروانه از بس که لاغر شده بود دیگر نه توان رفتن داشت و نه کسی را میشناخت .چشمهایش کم سو شده بودند و دستانش لرزان .

پروانه روزها در بین تارهای او گرفتار بود تا اینکه خبر به گوش گلها و سبزه ها و شبنمها رسید. آنها نشانی زندان و قصر عنکبوت را به بادو باران دادند و از آنها خواستند که پروانه را نه برای ما حداقل برای دیدار دوفرزندش هم که شده آزاد کنند.

روزی آسمان رنگ تیره ای به خود گرفت و باد و باران راه تاریک خانه عنکبوت را نشانه رفتند و آنقدر بر او تاختند تا اینکه پروانه به آسمان آزادی پرگشود و تاج و تخت عنکبوت و نفراتش هم آب با خود برد بسوی ناکجا آباد.

پروانه برگشت به آغوش سبز فرزندانش و روزی دیگر دوباره آسمان آبی و شبنم و گل وسبزه را با تمام وجود نفس کشید.

نظرات 9 + ارسال نظر
بکــرک(علی صفری) یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ

درود بر گردون
کاش کسی هم نشانی عنکبوت پیر سرزمین مرا ، به باد و باران قصه ات میداد...

علی خلیلی152 یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ

کار زنبورا سیاه کردن گردونان. مواظب گردونت بش

کارگر یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام.خانه ی عنکبوتی بیداد گران عالم در تند باد اگاهی واندیشه ها روبه اضمحلال و استیصال خواهد بود . پروانه رفتنی ست پرواز را بخاطر بسپار

اران یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام.روزی که از دریچه تلفزیون بیگانه ای دیدم که چطور پروانه از پشت شیشه برای گل کوچکش شکلک در می اورد و گل بزرگش رویش را برگردانده وارام اشک میریزد تا گل گوچولو در دنیای کوچک خود با اداهای پروانه خنده هایش قطع نگردد.بزرگی را ان لحظه در وجود پروانه در حد اعلایش دیدم .میدانم چقدر پروانه به خود فشار اورد تا بلکه خاطره ای شوم برای گل کوچک بوجود نیاید.ولی خدا میداند بعد از ان چقدر پروانه از بابت نبوئیدن گلها که پرورده اویند گریه نموده . اخر من که مردم و بدون نسبت نتوانستم براحتی گونه هایم را از اشک خشک کنم.

حافظ یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام: هر کس می تواند گلی را زیر پای خود لگد مال کند، اما محال است که بتواند عطر آن را در فضا محو کند. کالیت نی ؟ خداحافظ

مسعود یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

از اینکه ماههاست شما را بغل نکرده ام رنج می برم.از اینکه حتی از شنیدن صدایتان محروم هستم درد میکشم.خدایا من یک مادرم.(قسمتی از نامه نسرین ستوده به فرزندانش)

Yoda سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:37 ب.ظ

تجربه نشون داده هر وقت بارونی برای نجات پروانه باریده، قبل از عنکبوت این پروانه بوده که قربانی شده.
راستی علی جان دیگه از بخش معرفی فیلم وبلاگت خبری نیست ؟
میخواستم فیلم "مشق شب" رو پیشنهاد بدم برای معرفی. دیشب برای چندمین بار دیدم ولی هنوز هم برام تازگی داشت.

چشم.اتفاقا دو فیلم گذاشتم برای معرفی که مشق شب هم بهش اضافه خواهم کرد. ممنون از یاد آوری تان. راستش از آنجایی که این موضوع مخاطب چندانی ندارد همیشه مابین مطالبی که میگذارم مینویسم. پیروز باشید

mr special جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:11 ب.ظ

اوه نه، یکی دستمال کاغذی نداره بده من

Mohammad شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ

خدا خودش رحمی کنه با این اوضاع و احوال !!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد