آب دهان

سرگرم خیالات موهوم بودم که زنی با فرزند خرد سالش صدایم کرد. تا به خود آمدم و از شهر خیالات سبک بیرون آمدم اندکی طول کشید. کودکی که بغل مادرش بود مدام سرفه میکرد و مادرش بعد سلام و احوال پرسی گفت : آغا جون جدت یه تفکه ای بده سرما خوردگی پسرم درست بشه .

لحظه ای هنگ کردم و با خود گفتم معمولا من به عنوان سید که میشناسند هرگز چنین درخواستی را از من تاکنون نکرده بودند و برایم عجیب بود. شنیده بودم که میگفتند فلانی تفکه ی خوبی دارد وباقی قضایا ، اما در جا به فکر پزشکهای افتادم که چندین سال مرارت میکشند و درس میخوانند و اکنون من که حتی نمیدانستم قرض آسپرین چه کارآیی دارد در نقش یک دکتر ظاهر شوم برایم جای شگفتی بود.پرسیدم : تا حالا دکتر هم برده ای پسرت را .؟گفت : نه دیگر هیچ حرفی برایم باقی نماند و افسوسم از این باورهای خرافی که هنوز دلمشغولی بخش وسیعی از جامعه هیرون را در برگرفته ، گفتم نه مادرخوب حتما دکتر ببر پسرتان را به امید خدا خوب میشود. حالا گیریم که من تفکه ای هم بر پیکر نحیف این کودک بکشم تا آنجایی که من خود از خود خبر دارم میتوانستم این پیش بینی را کنم که با تفکه شفابخش من ممکن است جای دیگر فرزند هم به درد آورد و یا آنفلونزا هم بگیرد .راهش را ادامه داد مادر ساده دل و اندکی ناراحت از من ، بیچاره مادر.یاد خاطره ای برادرم موسی افتادم که زمانی که اسکله در امر خطیر و ظریف بمبک بار کردن بودم روزی لنج خضر زایلی قرار بود برود دریا و روبه موسی کرد و گفت : آغا جون جدت تفکه ای بر پیکر جهازم بده تا صیدم چند برابر شود. موسی هم چنان کرد که خضر زایلی گفته بود.

یک ساعتی بعد منتظر لنجهایی بودیم که بیایند و ماهی و بمبکش را بار بزنیم در این لابلا جهاز خضر زایلی هم برگشت ، چقدر زودبرگشته بود. گسلهایش را به اسکله بست و با چهره ای در هم به دنبال موسی میگشت: پرسید برادرت کجاست ؟ گفتم : نمیدانم شاید رفته باشد یخ پودر بار کند، چطور میش خضر، جلد برگشتی؟میش خضر که سگرمهایش چنان به هم بافته شده بود از فرط خشم و عصبانیت گفت: تفکه جهازمش دا که ماهی بگیرم ، نمیفهمیم که شفت جهازم میبره.

نمتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم ، سوژه ی خوبی بود برای مدتی موسی را به باد تمسخر گرفتن و از آن سو به این فکر افتادم که اگر تمام شرکتهای بزرگ برش کاری با ابزارآلات مدرن هم نمیتوانستند در کمتر از نیمساعت شفت جهازی را اینگونه ببرند، بیچاره شرکت های بوش ، بلک اند دکر، ماکتا، آ ی گِ، باید می آمدند پیش برادرم سجده میکردند.

نظرات 23 + ارسال نظر
حامدخلیلی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ق.ظ

ای واپیچه هی هی

hassan سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ق.ظ

داستانت مو یاد سفر (ا.ن) امت بوشهر یکی از وزیرا جی دهنش اوش واخه گتش شفا بخشن وقتی که وزیرمو ای کار
کن دی بفهم چه خبرن

مجید سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ق.ظ

درود. باز آغا موسى اى واپیچه. میگم اغا مو یه جومه چلسى سیت مارم تفکش هایه تاچندتا جام بگیره گناهشوهنا، منظورم ضرغام نیا

اگه مو تفکش دا شاید دست دوم بشت . از اونجایی که طرفدار هر بازیکنی و تیمی وامم تیمکو نه جام میبره و ممکنن که بازیکنکو هم تا آخر عمرش مصدوم وایت.

خانوم خانوما سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:19 ق.ظ

با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین
ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین
چون آب ِچاه از لب تو هر که دور شد
تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین
چندین ستاره سوخته در آفتاب ِتو
نور است این معامله، نور است، یا حسین
نان پاره‌های سوخته‌مان را گواه باش
فردا که رستخیز تنور است یا حسین
چون دودمان ِآتش زرتشت، تا ابد
خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین
ما را چه جای شکوه و شیون، که گفته‌اند:
«هر جا که قصه، قصه زور است، یا حسین»
ایام حسینی نزدیک است..............واین روزها قصه قصه زوراست یاحسین.....

علی خلیلی ۱۵۲ سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ

چه اسم مخسره ای هم هسشن : تفکه‏ .یک بار یه شخصی دیم تا نیلون پفکی داخلش یه چنگ تفین .تا نوگو از یک شخص برداشتش کرده بی تا سی لار یکی از نزدیکاش بیکیشه .

Yoda سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

کاشکی آقا موسی میرسندتو تهران تا توفکه بعضیا وایت بلکی شفتشو ببرت.

هیرو سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ

آغ سید شماچطور سیدی هستی که نمی دانی: تفکه بر هر درد بی درمان دواست! مخصوصا اول صبح و بلا فصل بیدار شدن از خواب باشد و اگردر پی تناول تنباک و اردک پرتاب گردد که دیگر رد خور ندارد که در آنی میگیرد

علی خلیلی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ

مال شما الدنا تفکتو هم بدرد میخو. حالا تا کسی بی جم ما سی تفکه وا

حامدخلیلی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام علی اقا.وقتی قیافه خضر زایلی تو اون شرایط توذهن خوم ماروم خیلی خنم در میت.ای واپیچه اغا موسیکاشکی تفکه بعضی کله گندها میداش تا کله پا واین.ولی واقعا خرافات مسخره این.تازه ای خو چی نی ... بعضی ها تلفته چای احمدی نژاد هم میخردشو سی شفاعت..ای بار کش کنیا....

ها اونا خا دیگه واپیچین

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

بهترین تفکه دنیا مال آغا موسی ان
تفکه هاش حرف نداره روش نوشتن میدون انگلیس
ای وا پیچی مردم از خنه

محمد خلیلی چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام اغا علی نظر دومی که به اسم حامد ثبت وایی مال مو بینا

خانوم خانوما چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ

ناودانها شرشر باران بی صبری است

آسمان بی حوصله حجم هوا ابری است

کفشهایی منتظر در چارچوب در

کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است

وسرانگشتی به روی شیشه های مات

بار دیگر می نویسد:(خانه ام ابری است)

زیباست یادی کنیداز قیصرامین بور

خانوم خانوما چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ب.ظ

باران رابهانه ای برای گریستنت نهادی ...گریستن ازدست این دوبایان به ظاهر انسان......قربانت روم خدایا که گریستنت هم رحمت است.................

Mohammad شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ

خانم خانوما سی خت هر چی دلت خواست مینویسیا کار هیچیت هم نی .پ
چیزی بنویس که مربوط به مطلب باشه

چاله چوله شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

چقدر محمد آغا بی پرده بدون تعارف به خانوم خانما حقیقتو گفت ،خانوم خانوما اصلاً به سر فصل موضوع توجه نداره و هر چه از ته دلش میاد مینویسه . اصطلاحاً میگن ادم دلشن نه آدم فکرش . ای دنیاااااااااااااااااااا

خانوم خانوما یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ

باسلام........ببخشید ولی اگرشم ادبی ندارید بی زحمت نظری ندین.اگر از حسین نوشتم
چون محرم بود.....واگر از باران نوشتم بخاطر بارانی بودن ان روز بود.....واگر از قیصر نوشتم خواستم اقای محمدی مطلبی از قیصر در وب بنویسند.......وشما اقای محمدی نظراتی
چون نظرات اقای محمد وچاله چوله که خواندنشان سطح وبلاگ رابالا که نبرده هیچ بایین هم می اورد نذارید...باعرض بوزش

[ بدون نام ] دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

یه کم جنبه نقد هم داشته باشی بد نی خانمی
اگه ایجورین که تو میگی بهترن یه وبلاگ بسازی هر چی دلت خواست بنویسی
امیدوارم با مطالبی که در اینده به اشتراک میذاری سطح وبلاگ رو بالا ببره !!

خانم مارپل دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ق.ظ

خانوم خانوما یه رو باش دیگه . یه روزی خانوم خانومایی یه روزی با نام فلانی میای نظر میدی. گفتن اسم مستعار نه اینکه بشیم مرد هزار چهره

فلانی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ق.ظ

خانم مارپل یا اقای محمدی؟؟؟؟؟

شرلوک هلمز

xman جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ

اغا علی بوش المانینا حواست بتا

دنیا و مریک

hossein gharibi سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ق.ظ

ما به سادگی گذشتگانمان میخندیم و ایندگان به خرافات ما

ماتراتزی شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:12 ب.ظ

مو دلم سی تفکی آغا موسی صافن ،خر زایلی حتما ریگی تو کفشش بین که سیش الد در نندن(مو کیفمن آغا موسی هر روز صبح تا صبح بید دل خالی تفکم وایت / تا کمی گول بلد واکونم ) زنده باد آغا موسی

تو معلوم آکلیت نیسن. اما اگه میخوای گول بلد کنی لازم آغا موسی نیسشن تلویزیون روشن کن و سیل واکو .

ماتراتزی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ب.ظ

خا مو با بی بی سی و صدای آمریکا نیسمن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد